معنی سردار ایرانی ضد عباسیان

فرهنگ فارسی هوشیار

عباسیان

فرزندان عباس که به فرمانروایی رسیدند

فرهنگ فارسی آزاد

عباسیان

عَبّاسِیان، دودمان خلافتی اسلامی است که بعد از کشته شدن مَرْدان، خلیفه بنی اُمَیَّه (اُمَوی) بمدت524 سال (از 132 تا 656 هجری) خلافت نمودند. اولین خلیفه آنها اَبوالعبّاس سفّاح از دودمان عبّاس ابن عَبدالمُطَلِّب (عموی پیغمبر) بود و سی و هفتم، المستعصم بالله که بامر هلاکوخان مغول کشته شد. بعد از مستعصم، شانزده خلیفه عباسی دیگر از مُسْتَنصِرْ تا مستمسک در مصر خلافت محدود و منطقه ای نمودند،

لغت نامه دهخدا

سردار

سردار. [س َ] (نف مرکب، اِ مرکب) در پهلوی «سردهار» (قائد، پیشوا، رئیس)، از: سر (رأس، ریاست) + دار (از داشتن). قیاس کنید با سالار، سروان، ساروان. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بمنزله ٔ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه ٔ سپاه است و لشکر. رئیس. (زمخشری): سردار و امیر ایشان نورالدوله سالاربن بختیار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || پادشاه. || خداوند. (آنندراج) (شرفنامه). پیشوا. صاحب:
سردارتاجداران هست آفتاب و دریا
نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم.
خاقانی.
ای قبله ٔ انصار دین سردار حق سردار دین
آب از پی گلزار دین از روی دنیا ریخته.
خاقانی.
رزاق نه کآسمان ارزاق
سردار و سریردار آفاق.
نظامی.
سردار خاندان حسین و حسن که هست
روز عدوش تیره تر از دخمه ٔ یزید.
سیف اسفرنگ.
دیباچه ٔ مروت و دیوان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.
سعدی.
|| آنکه در دنبال تمام سپاه برای حراست تمام مردم آید او را دمدار گویند. بعربی اول را مقدمه و آخر را ساقه گویند. (انجمن آرای ناصری).

سردار. [س ِ] (اِ مرکب) نام سرخدار است در فومن. (جنگل شناسی ص 256). رجوع به سرخدار شود.

سردار. [س َ] (اِخ) متخلص به یغما. مجموعه ٔ وی بنام سرداریه ساخته و معروف شده است. رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 1 ص 217 و 219 و یغمای جندقی شود.


ضد

ضد. [ض ِدد] (اِخ) بنوضد؛ قبیله ای است از عاد. (منتهی الارب).

ضد. [ض ِدد / ض ِ] (از ع، ص، اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضد بکسر ضاد در لغت ناهمتا و نزد علماء علم کلام و فقهاء بمعنی مقابل باشد و نزد حکماء قسمی از مقابل است. و لغات اضداد بیانش ضمن بیان معنی لفظ لغت خواهد آمد، ان شأاﷲ تعالی - انتهی. در اصطلاح لغویین کلمه ای که دو معنی دهد متضاد با یکدیگر، چون فرازکردن که بمعنی بستن و باز کردن است و جعد که بمعنی کریم و بخیل است و چون قُرْء که بمعنی حیض و طُهر است و ظن که بمعنی گمان و یقین است و خفیه که بمعنی نهان و آشکار است و بیع که بمعنی خریدن و فروختن است و نبل که چیز خردو بزرگ است و شِف، بمعنی سود و زیان و ذفر، بوی خوش و ناخوش و ودیعه، امانت که بکسی دهی یا ستانی و جَون، بمعنی سیاه و سفید. || آنکه نسبتش با دیگری چنان باشد که با او تواند نبودن و هر دو با هم نتوانند بودن، چنانکه نسبت سیاهی بسفیدی چه سیاهی باسفیدی توانند نبودن چنانکه سرخی با...، و جز آن. || امر وجودی که با امر وجودی دیگر قابل اجتماع نباشد. ناهمتا. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء) (زوزنی). نامانند. (زمخشری). صُته. (منتهی الارب). خلاف چیزی. وارو. مخالف. (منتخب اللغات):
کردار تو ضد همه کردار زمانه
از دل بزداید لَطَفت بار زمانه.
منوچهری.
نیت و درون خود را آلوده ٔبضدّ این گفته نگردانم. (تاریخ بیهقی ص 316).
اگر بضد تو شاهی رسد به افسر و تخت
کنندْش زیر و زبر تخت و افسر، آتش و آب.
مسعودسعد.
می دانست که ملاهی و پادشاهی ضد یکدیگرند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 274).
بد ندانی تا ندانی نیک را
ضدّ را از ضد توان دید ای فتی.
مولوی.
چون شدی در ضد ببینی ضد آن
ضدّ را از ضد شناسند ای جوان.
مولوی.
چون نمی ماندهمی ماند نهان
هر ضدی را تو بضدّ آن بدان.
مولوی.
چون نباشد شمس ضدّ زمهریر.
مولوی.
می گریزد ضدّها از ضدّها
شب گریزد چون برافروزد ضیا.
مولوی.
آن نفاق از ضدّ آید ضدّ را
چون نباشد ضدّ نَبْوَد جز بقا.
مولوی.
گر نظر بر نور بود آنگه برنگ
ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ.
مولوی.
پس بضد نور دانستی تو نور
ضد ضد را می نماید در صدور.
مولوی.
زآنکه ضد را ضد کند پیدا یقین
زآنکه با سرکه پدید است انگبین.
مولوی.
- ضدّسم ّ، پادزهر، پازهر.
- ضدّعفونی کردن، زدودن عفونت چیزی.
|| همتا. (منتهی الارب). و خود ضد از لغات اضداد است. مانند. (منتخب اللغات) (منتهی الارب). مثل ج. اَضداد. و گاه خود بمعنی جمع آید، قال اﷲ تعالی: و یکونون علیهم ضِدّاً. (قرآن 82/19). و یقال: لا ضدّ له و لا ندّ له و لا ضدید له. (منتهی الارب). || عدو. دشمن.خصم. قوله تعالی: و یکونون علیهم ضدّاً؛ ای اعداء یوم القیامه و کانوا فی الدنیا اولیائهم. (مهذب الاسماء). آخشیج. (فرهنگ اسدی، نسخه ٔ خطی نخجوانی).

معادل ابجد

سردار ایرانی ضد عباسیان

1735

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری