معنی سرد سیر

حل جدول

سرد سیر

ییلاق

لغت نامه دهخدا

سیر

سیر. [س َ] (ع اِمص) گشت. تفرج. گردش. سفر و سیاحت. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح صوفیان) بر دو معنی اطلاق میشود: یکی سیر الی اﷲ و دیگری سیر فی اﷲ. سیر الی اﷲ نهایت دارد و آن این است که سالک چندان سیر کند که خدا را بشناسد و چون خود را شناخت سیر تمام شود و ابتدای سیر فی اﷲ حاصل شود و سیر فی اﷲ را انتهاو غایت نیست. و اول درجه از درجات سیر خروج از تنگنای جهان است. و اول مقامی که در طریق سیر از آن عبورمیکنند مقام توبت است که آنرا «باب الابواب » گویند. ودر سیر اول حجابها بر طرف شود و در سیر دوم حجابها بسوزد. (فرهنگ مصطلحات عرفاء تألیف سجادی ص 227).
- سیر زورق، سیر زورق عبارت از عبور نشأت انسانی است از منازل به امواج کثرت و رسیدن بمقام وحدت و مراد از زورق گیتی و تعین انسانی را بزورق از آن جهت تشبیه کرده اند که سیر دریای توحید حیاتی غیر از مرتبت و نشأت انسانی هیچ مرتبت دیگر را میسر نیست.
- سیر عروجی، عکس سیر نزولی است و نشآت انسانی مبداء سیر عروجی است و نهایت این سیر وصول انسان است بنقطه ٔ اول که احدیت است. و این سیر را مفید بجانب مطلق و سیر جزوی بسوی کلی می نامند و این است سیر شعوری و انقباضی. این سیر است که مستلزم معرفت کشفی و شهودی است. (مصطلحات عرفاء تألیف سجادی).
- سیر مطلق در مقید، تنزل احدیت را در مراتب کثرات امکانیه از جهت اظهار احکام و اسماء صفات سیر مطلق در مقید و سیر کلی در جزوی میگویند و این سیر ظهوری و انبساطی است. (از مصطلحات عرفاء تألیف سجادی).
|| حرکت و حرکت آهسته. || تماشا. || نمایش. || منظر مطبوع و خوش آیند. || اشتغال بهر چیز خوش آیندو حیرت انگیز. (ناظم الاطباء).

سیر. [س َ] (ع مص) رفتن و رفتار. (غیاث اللغات) (آنندراج). رفتن. (المصادر زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). گردش:
عطاردی است زحل سرزبان خامه ٔ او
که وقت سیرش خورشید یار میسازد.
خاقانی.
از پای برهنه چه سیر و از شکم گرسنه چه خیر. (گلستان).
- سبک سیر، آهسته رفتار. کندرو:
چنین است گردیدن روزگار
سبک سیر و بدعهد و ناپایدار.
سعدی.
|| راندن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (دهار). || گردیدن. (آنندراج). || تأثیر. خاصیت. عمل:
گر از سیر افلاک و انجم نهی
مر افلاک را این قوی از کجاست.
ناصرخسرو.
چون این آمد نصیب ما چه چاره
چه شاید کرد با سیر ستاره.
ناصرخسرو.
|| (اِ) دوال. (منتهی الارب) (دهار). دوال. ج، اسیار، سیور. (مهذب الاسماء).

سیر. (ص) پهلوی «سر»، زباکی «سر» (راضی، خشنود). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). نقیض گرسنه. (برهان). مقابل گرسنه. (آنندراج):
بساکسا که بره است و فرخشه بر خوانش
و بس کسا که جوین نان همی نیابد سیر.
رودکی.
یکی صمصام فرعون کش عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
دقیقی.
نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه
بنانی تو سیری و هم گرسنه.
فردوسی.
یک نیمه ٔ گیتی ستد و سیر نباشد
تا نیمه ٔ دیگر گرد و دیر نباشد.
منوچهری.
سیر خورده گرسنه را مست و دیوانه پندارد. (تاریخ بیهقی).
ای سیر ترا نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت است.
سعدی.
- امثال:
سیر از گرسنه خبر ندارد و سواره از پیاده.
سیر را از گرسنه چه غم.
سیر مردن به که گرسنه زیستن.
سیری مهمان روسفیدی صاحبخانه است.
|| (اِ) وزنی است معین و آن در خراسان پانزده مثقال است. (برهان). اکنون در تهران شانزده مثقال است. (حاشیه برهان قاطع چ معین). وزنه ای معادل 16 مثقال است که چهل یک من تبریز میباشد. (ناظم الاطباء). || پهلوی «سیقر»، هزوارش «شوم » شون. رجوع شود به توما. || «آلیوم ». گیاهی است از نوع سوسنها و دارای چندین جنس مختلف است و بعضی از آنها را برای استفاده از پیاز یا برگ میکارند، مانند سیر معمولی ژکه گلهای آن چتری است و سوخ آن قطعات جداگانه بر روی یک طبق قرار دارد و پیاز و موسیر هم از انواع آن است. (گل گلاب صص 281- 282 از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). مشهور است که برادر پیاز باشد و به عربی ثوم خوانند. (برهان) (آنندراج). فوم. (ترجمان القرآن):
این جهان را فریب بسیار است
بفروشد به نرخ سوسن سیر.
ناصرخسرو.
مدعی بسیار داری اندرین صنعت و لیک
زیرکان دانند سیر از سوسن و خار از سمن.
سنایی.
هست مهر زمانه با کینه
سیر دارد میان لوزینه.
سنایی.
از تو تا جمله نور دین لقبان
فرق دان چون میان لاله ز سیر.
سوزنی.
هستم ز شر چو نار ز دانه به تیر مه
وز خیزپچ میانه چو اندر بهار سیر.
سوزنی.
که بود با تو همه پوست در وفا چو پیاز
که روزگار به لوزینه درندادش سیر.
انوری.
بچنین جهل علم دین بشناس
که شناسند نافه مشک بسیر.
خاقانی.
بنده با افکندگی مشاطه جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 87).
در سیر نشان سوسنی هست
ریحان نشود ولیک در دست.
نظامی.
بوی عبیر از گند سیر فروماند. (گلستان چ یوسفی ص 179).
- امثال:
از سیر تا پیاز برای کسی گفتن.
سیر در لوزینه داشتن.
مثل سیر و سرکه دل جوشیدن، بی تاب شدن. ناراحت بودن.
مشک را با سیر آزمایند.
|| گیاهی است که پیوسته در آبهای ایستاده روید و خوردنش حیض را بگشاید و بول را براند و آنرا به عربی قرهالعین و کرفس العاء خوانند. (برهان). || (ص) مستغنی. بی نیاز. بی زار. (آنندراج). || پررنگ: سیاه سیر. سبز سیر. زرد سیر. سرخ سیر:
طالعم شیر است نقش شیر زن
جهد کن رنگ کبودی سیر زن.
مولوی.
|| (پسوند) پسوندی که دلالت بر مکان کند: گرمسیر؛ جای گرم. سردسیر؛ جای سرد: هوای آن سردسیر است بغایت چنانکه درخت و باغ نباشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی).

سیر. (اِخ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش ریوش شهرستان کاشمر. دارای 1501 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوجات و عناب. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

سیر. [ی َ] (ع اِ) ج ِ سیرت.عادتها. خصلتها. (غیاث) (فرهنگ رشیدی):
ای نه جمشید و به صدر اندر جمشیدسیر
ای نه خورشید و به بزم اندر خورشیدفعال.
فرخی.
بی فضایل سیر تو نتوانند گرفت
هر کجا آب نباشد نتوان کرد شناه.
فرخی.
داند ایزد که جز فریشته نیست
که در او این چنین سیر باشد.
مسعودسعد.
اگرچه زنم زن سیر نیستم
ز حال جهان بی خبر نیستم.
نظامی.
درین بوم حاتم شناسی مگر
که فرخنده رویست و نیکوسیر.
سعدی.
|| علم تواریخ و بیان احوال گذشتگان. (غیاث اللغات): وی چه کرده است... چنانکه در تاریخ و سیر پیدا است. (تاریخ بیهقی).

سیر. (اِخ) دهی است جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 773 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آنجا غلات، حبوبات، پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


سرد

سرد. [س َ] (ص) پهلوی «سرت »، اوستا «سرته »، قیاس کنید با سانسکریت «سیسیره » (سرما)، ارمنی «سرن » (یخ)، «سرنوم »، «سرچیم » (یخ بسته و منجمد، از سرما تلف شدن)، کردی «سار»، افغانی «سر»، استی «سلد» (سرما)، بلوچی «سرد، سرت »، وخی «سور، سوری »، گیلکی، فریزندی، یرنی، نطنزی «سرد»، سمنانی و شهمیرزادی «سرد»، سنگسری و لاسگردی «سرد». بارد. ضد گرم. چیزی که حرارت را نگاه ندارد. خنک. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). مقابل گرم. (آنندراج). بارد. چیزی که حرارت و گرمی نداشته باشد. (ناظم الاطباء):
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
وز برون سو باد سرد بیمناک.
رودکی.
بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بوم آب کش.
فردوسی.
تا کی از این گنده پیر شیر توان خورد
سرد بود لامحاله هرچه بود سرد.
منوچهری.
گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما.
منوچهری.
برنشست روزهای سخت صعب سرد... (تاریخ بیهقی).
سرد است هوا هر دم پیش آر می و آتش
چون اشک دل عاشق کز یار همی پوشد.
خاقانی.
|| بی مزه. بی لذت و ناپسند و ناگوار و بی اصل و بی ته. (ناظم الاطباء). بی مزه و بی اصل و بی ته. پژمرده. بی اعتنا. ناخوش. (آنندراج):
نه وقت عشرت سرد و نه وقت خلوت شوخ
نه وقت خدمت قاصر نه وقت بار گران.
فرخی.
گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خنده ٔ نابهنگام و سرد.
اسدی.
جفا و جور و حسد را بطبع در دل خویش
نفور و زشت و بد و سرد و خام باید کرد.
ناصرخسرو.
با نخوت پلنگی و از سگ گداتری
از سگ گران و سرد بود نخوت پلنگ.
سوزنی.
دریغدفتر اشعار ناخوش و سردم
که بد نتیجه ٔ طبع فرخج مردارم.
سوزنی.
به ترنم هجای من خوانی
سرد و ناخوش بود ترنم خر.
سوزنی.
مکر آن باشد که زندان حفره کرد
آنکه حفره بست آن مکری است سرد.
مولوی.
وعده را باید وفا کردن تمام
ور نخواهی کرد باشی سرد و خام.
مولوی.
|| خوش. (آنندراج). || بیحس و سست:
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.
کسایی.
- آب سرد، آب بارد. (ناظم الاطباء).
- آه سرد، نفس عمیق هنگام غم و اندوه:
چو افراسیاب این سخنها شنید
یکی آه سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
گاهی بکشم به آه سردش
گاه از تف سینه برفروزم.
خاقانی.
به کنجی فرارفته بنشست مرد
جگر گرم و آه از تف سینه سرد.
سعدی.
- سخن سرد، سخن که از روی دلتنگی و غم و بدحالی و پژمردگی یا بی اعتنایی و نفرت و بیزاری گفته شود. سخن بیمزه. گفتار موهن و بی اصل:
سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.
ابوشکور.
سخن گر نرفتی بدینگونه سرد
ترا و ورا نیستی دل بدرد.
فردوسی.
اندر مناظره سخن سرد از اومگیر
زیرا که نیست جز سخن سرد آلتش.
ناصرخسرو.
صبر کن برسخن سردش زیرا کآن دیو
نیست آگاه هنوز ای پسر از نرخ پیاز.
ناصرخسرو.
ببخشود بر حال مسکین مرد
فروخورد خشم سخنهای سرد.
سعدی.
مغزت نمی برد سخن سرد بی اصول
دردت نمیکند سر رویین چون جرس.
سعدی.
- سرد باد، باد سرد.
- سرد کردن کسی را، خوار و پست کردن. سبک کردن:
فرستاده را گر کنم سرد و خوار
ندارم پی ومایه ٔ کارزار.
فردوسی.
- سرد گشتن، ضد گرم شدن. پدید آمدن سرما.
- || بمجاز، خوار شدن. بیمایه شدن. بی اعتنا و نومید گشتن. بی میل شدن:
در این بود کآمد سواری چو گرد
که آذرگشسب این زمان گشت سرد.
فردوسی.
کنون سال چون پانصد اندرگذشت
سرو تاج ساسانیان سرد گشت.
فردوسی.
وزین حالها تو بکردار خواب
نگردی همی سرد زین روزگار.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 355).
- سرد گفتن، سخن ناسزا و بد گفتن. سخن بی سرو ته و یأس آور گفتن:
گر از من کسی زشت گوید بدوی
ورا سردگوید براند ز روی.
فردوسی.
اگر سرد گویمت در انجمن
جهاندار نپسندد این بد ز من.
فردوسی.
پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت. (تاریخ بیهقی).
- سرد و گرم آزمودن و چشیدن، فراز و نشیب زندگی دیدن. خوبی و بدی جهان را دریافتن. تجربه آموختن:
بدو گفت گودرز کای شیرمرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد.
فردوسی.
هرچند عطسه ٔ پدر ماست و از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 265). خواجه حسن گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده. (تاریخ بیهقی). پرورده ٔ جهان دیده ٔ آرمیده ٔ گرم و سرد چشیده. (گلستان سعدی).

خواص گیاهان دارویی

سیر

با تحقیقاتی که جدیدا روی موشهای آزمایشگاهی انجام شده نتیجه گرفته اند که بادمجان دارای یک ماده ضد تشنج است که در درمان بیماری صرع اثر بسیار خوبی درد. بنابراین اشخاصی که تشنج دارند و یا مبتلا به این بیماری می باشند بهتر است که از بادمجان استفاده کنند.سیر از نظر طب قدیم ایران گرم و خشک است اسانس سیر که در اثر تقطیر سیر با بخار آب حاصل می شود مرکب از مواد سولفوره بوده و مایعی است به رنگ قرمز نارنجی و دریا بوئی کمتر که از خودس یر که برای تغییر طعم غذا مصرف می شود.سیر بادشکن وضد عفونی کننده است.خوردن سیر مصونیت بدن را در مقابل بیماریها افزایش می دهد سیر کرم کش است سیر را بسوزانید وبا عسل مخلوط کنید و ضمادی از آن درست کنید این ضماد برای رفع خون مدرگی زیر پلک چشم مفید است. سیر بعلت مدر بودن برای رفع آب آوردن انساج مفید است جهت رفع دردهای رماتیمسی و عصبی ضماد سیر بسیار موثر است) سیر ضد انعقاد و لخته شدن خون است خوردن سیر سلولهای سرطانی را از بین می برد یکی از دانشمندان آمریکایی که در دانشگاه فلوریدا روی مرض ایدز تحققی می کند معتقد است که سیر روی مرض ایدز اثر مثبت درد. پاستور پزشک معروف فرانسوی آزمایشات زیادی روی سیر انجام داد و اثر باکتری کشی سیر را تائید کرده است. مصرف سیر مقدر کلسترول خون را پائین می آورد. مقدر LDH را کاهش می دهد. مقدر مصرف سیر برای این منظور 30 گرم در روز است. جالب است که با مصرف سیر در چند ماه اول مقدر کلسترول ممکن است بالا رود و این بدین علت است که کلسترول از داخل نسوج خارج شده و داخل خون می شود که از آنجا دفع گردد بعد از اینکه کلسترول بحالت نرمال رسید باید برای نگاهدری آن روزی نصف سیر خام مصرف کرد.

گویش مازندرانی

سرد

سرد سرما


سیر

سیر گیاهی است از تیره ی سوسنی ها که علفی و پیازدار و شامل...

تعبیر خواب

سیر

خوردن سیر درخواب، رنج و غم و گریستن بود. اگر بیند نخورد او را مضرت کمتر بود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

سیر در خواب مال حرام است. - محمد بن سیرین

دیدن سیر در خواب بر پنج وجه است. اول: مال حرام. دوم: سخن زشت. سوم: غم و اندوه. چهارم: گریستن. پنجم: سختی دیدن. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ عمید

سرد

آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد،
چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد: چای سرد،
بی‌اعتنا، بی‌توجه: نگاه سرد،
ناگوار، ناخوش‌آیند: حرف سرد،
بدون جاذبه و گیرایی،
بدون استفاده از اسلحه،
(هنر) رنگی که احساس سرما را در ذهن تداعی می‌کند، مانند آبی،
[قدیمی] یکی از مزاج‌های چهارگانه،

معادل ابجد

سرد سیر

534

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری