معنی سرر

لغت نامه دهخدا

سرر

سرر. [س َ رَ] (ع اِ) خطهای کف دست و شکنهای آن. ج، اسرار. (ناظم الاطباء). خطوط کف و پیشانی. (اقرب الموارد). || تجویف و کاواکی. (ناظم الاطباء). میان کاواکی چیزی. (ازاقرب الموارد). || آنچه دایه بازبرد از ناف کودک. (مهذب الاسماء). آنچه بریده شود از ناف کودک. (منتهی الارب). || میانه ٔ چیزی. || جراحت کرکره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || آخرین شب از ماه یا میانه ٔ آن.

سرر. [س ُ رَ] (ع اِ) پوست سماروغ. || گل و خاک که بر وی چفسیده باشد. || آخر شب از ماه یا میانه ٔ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

سرر. [س ُ رُ] (ع اِ) سرشاخ گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج ِ سره. (ناظم الاطباء). || ج ِ سریر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

سرر. [س ِ رَ] (ع اِ) آنچه بریده شود از ناف کودک. || پوست سماروغ. || گل و خاک که بر وی چفسیده باشد. || آخر شب از ماه. || شکنهای کف دست و پیشانی. ج، اسرار، اساریر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || ولد له ثلاثه علی سرر؛ وقتی گویند که سه فرزند نرینه پیدا شود و میان آنها مادینه ای نبود. (ناظم الاطباء).

سرر. [س ُ رَ] (اِخ) موضعی است نزدیک مکه، در آن درختی بود که هفتاد نبی را در زیر آن درخت ناف بریده اند یعنی در زیر آن درخت متولد شده اند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

سرر

سریر

حل جدول

سرر

تخت پادشاهی

فرهنگ فارسی هوشیار

سرر

(جمع) سره (اسم) تخت پادشاهی اورنگ، تخت مسند جمع اسره سرر. یا سریر اعلی. تخت سلطنت. یا سریر فلک. بنات النعش.

فرهنگ فارسی آزاد

سرر

سُرُر، تخت ها- عرش ها- تخت های سلطنت- تخت خوابها (مفرد: سَریر)

معادل ابجد

سرر

460

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری