معنی سرشکسته
لغت نامه دهخدا
سرشکسته. [س َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) که سر اوشکسته باشد. || خجل. شرمسار:
دهی که با شکرش قند اگر کند دعوی
به سرشکسته کشندش به کوچه و برزن.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
فرهنگ معین
(سَ. ش کَ تِ) (ص مف.) سرافکنده، خجل.
فرهنگ عمید
کسی که سرش شکسته باشد،
[مجاز] سرافکنده، شرمسار، خواروخفیف،
حل جدول
سرافکنده، خوار و خفیف
مترادف و متضاد زبان فارسی
خجل، شرمسار، سرافکنده، شرمسار، خفیف، شرمزده، بور، دماغ سوخته، مچل،
(متضاد) سرافراز، سربلند
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) سر افکنده خجل.
معادل ابجد
1045