معنی سرشیر
لغت نامه دهخدا
سرشیر. [س َ] (اِ مرکب) چربی که بر روی شیر جوشانیده و جغرات ببندد و آن را به ترکی قیماق و به هندی ملایی گویند. (آنندراج). پرده ای که بر روی شیر بندد چون آن را بجوشانند. (یادداشت مؤلف). شیراز. (دهار). طثره. (بحر الجواهر): چون به حضرت خواجه رسم اول مرا سرشیر دهند. (انیس الطالبین ص 82).
نی خط غبار است که سر زد ز بناگوش
سرشیر حلاوت شده از شیر تو پیدا.
رائج (از آنندراج).
فرهنگ معین
(~.) (اِمر.) چربی ای که روی شیر که نخست گرم و سپس سرد شده باشد بندد، مایه.
فرهنگ عمید
لایهای از چربی که پس از سرد شدن شیر روی آن میبندد، چرابه، قیماق،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
خامه، قیماق، نمشک
فارسی به انگلیسی
Butterfat, Clotted Cream, Cream
فارسی به ترکی
kaymak
فارسی به عربی
دهن
فرهنگ فارسی هوشیار
چربیی که روی شیر - که نخست گرم و سپس سرد شده باشد - بندد دمایه.
فارسی به آلمانی
Sahne (f)
معادل ابجد
770