معنی سرم
لغت نامه دهخدا
سرم. [س َ رَ] (ع اِ) درد کون. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
سرم. [س ِ رَ] (ترکی، اِ) لفظ ترکی است بمعنی دوال خراشیده. (غیاث اللغات). دوالی که روی آن را خراشیده باشند تا نرم شود و به همین مناسبت کسی را که از بسیاری کار دستها پینه بسته باشد سرم دست گویند. (آنندراج):
از بهر پای باز تو صیاد لامکان
از پشت شیر لجه ٔ خضرا کشد سرم.
؟ (از رشیدی).
رجوع به سیرم شود.
سرم.[س َ] (ع صوت) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند، فیقال: سَرْماً سَرْماً. (آنندراج) (منتهی الارب).
سرم. [س ُ] (ع اِ) دهان روده که مخرج ثفل است. (غیاث) (آنندراج). اندرون دبر مردم. ج، اسرام. (مهذب الاسماء). نام دیگر معاء مستقیم است. (از ابوعلی سینا در قانون ص 215).
سرم. [س َ] (اِ) کنگر و آن رستنیی بود که برگش خاردار است و آن را پزند و با ماست خورند و بعربی حرشف خوانند. (برهان) (از آنندراج).به لغت شیرازی اسم فشاع است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).
فرهنگ عمید
محلول آبمقطر حاوی موادی مانند املاح، ویتامین، و مانند آن که برای تغذیه یا درمان به بیمار تزریق میشود،
کَنگر
تکۀ چرمی که پشت آن را تراشیده باشند، تسمه، دوال،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Serum
گویش مازندرانی
خرم، چمن زار
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
خون آبکی، دارویی مایع حاوی مواد قندی یا ویتامین ها یا سایر داروهای حیاتی که جهت جلوگیری از بیماری یا برای ادامه حیات از محفظه ای شیشه ای یا پلاستیکی به وسیله لوله پلاستیکی توسط سرنگ مخصوص از طریق سرخ رگ به بدن بیمار تزریق [خوانش: (س رُ) [فر.] (اِ.)]
(س رَ) (اِ.) تسمه، دوال.
فارسی به آلمانی
Serum (n)
فارسی به عربی
مثل
معادل ابجد
300