معنی سرنوشت
لغت نامه دهخدا
سرنوشت. [س َ ن ِ وِ] (اِ مرکب) حکم ازل و قضای ازل یعنی آنچه در روز ازل تقدیر شده باشد. (برهان) (آنندراج). قضا. قدر. نوشته:
از این دو برون نیستش سرنوشت
اگر دوزخ جاودان گر بهشت.
اسدی.
کیست کز سرنوشت طالع من
سرگذشتی به داور اندازد.
خاقانی.
نبینم جزآن چاره ای در سرشت
که سر برنگردانم از سرنوشت.
نظامی.
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
این بود سرنوشت ز دیوان قسمتم.
حافظ.
مرا از ازل عشق شد سرنوشت
قضای نوشته نشاید سترد.
حافظ.
محراب یهود اگر سرشت است
او راچه گنه که سرنوشت است.
امیر حسینی.
|| آنچه بر گوشه ٔ کمان نویسند و آن بیشتر نام کمانگر میباشد. (آنندراج):
نگاه گوشه ٔ ابرو خداشناسم کرد
بنام صاحب کار است سرنوشت کمان.
حسن بیک رفیع (از آنندراج).
فرهنگ معین
(~. نِ وِ) (اِمر.) تقدیر.
فرهنگ عمید
آنچه از روز ازل برای انسان مقدر شده، بخت، طالع،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اقبال، بخت، تقدیر، طالع، قدر، قسمت، قضا، مقدر، نصیب، سرگذشت، ماجرا، سرانجام، عاقبت
فارسی به انگلیسی
Chance, Destination, Destiny, Doom, Fate, Fortune, Hap, Lot, Luck, Necessity, Portion, Predestination, Star
فارسی به ترکی
yazgı, keder, alın yazısı
فارسی به عربی
اتجاه، قدر، قسمه، قطعه، مصیر
فرهنگ فارسی هوشیار
قضا، قدر، نوشته
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Ausgabe (f), Bestimmung (f), Bestimmungsort (m), Karma [noun], Schicksal (n), Verhängnis (n), Kismet, Schicksal [noun]
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1016