معنی سره
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(ص.) نیکو، خوب، خالص، بی عیب، برگزیده، (اِ.) زر تمام عیار. [خوانش: (سَ رَ یا رِ)]
(سُ رَّ) [ع. سره] (اِ.) ناف.
فرهنگ عمید
[مقابلِ ناسره] بیغش، خالص،
پسندیده،
پاکیزه،
گزیده، برگزیده، خوب، نیکو، نغز، بیعیب: بپرسید از احوال میش و بره / نیوشنده دادش جواب سره (نظامی۶: ۱۰۶۵)،
گودی کوچکی که روی شکم انسان است، ناف،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیآلایش، بیآمیغ، بیغش، پاک، خالص، ناب، نیامیخته،
(متضاد) ناسره، درست، صحیح،
(متضاد) نادرست، خوب، نیک،
(متضاد) بد، کامل، بینقص،
(متضاد) ناقص
فارسی به انگلیسی
Fine, Native, Navel, Neat, Net, Plain, Pure, Purely, Refined, Solid
گویش مازندرانی
برابر، هم سنگ، هم قیمت، هم طراز، هم زوز، سر به سر گذاشتن...
نای و قصبه الریه ی گوسفند و گاو
خانه – سرا
جایگاه گاو و گوسفند، خانه، منزل، سرا
فرهنگ فارسی هوشیار
نیکو، خوب، پسندیده
معادل ابجد
265