معنی سرواد
لغت نامه دهخدا
سرواد. [س َرْ] (اِ) کلام منظوم و شعر. (برهان) (غیاث). شعر پارسی. (تفلیسی):
دگر نخواهم گفتن همی ثنا وغزل
که رفت یکرهه بازار و قیمت سرواد.
لبیبی (از لغت فرس ص 108).
زهی به عدل تو مرهون عمارت دنیا
خهی به مدح تومشحون رسایل و سرواد.
شمس فخری.
|| سرود. || افسانه و افسون. (برهان).
فرهنگ معین
(سَ) (اِ.) شعر.
فرهنگ عمید
شعر، سخن منظوم: دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل / که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹)،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Order, Poem, Poetry, Verse
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) شعر سرود.
فرهنگ پهلوی
سخن، شهر، سرود
معادل ابجد
271