معنی سرور

لغت نامه دهخدا

سرور

سرور. [س ُ] (ع مص) شادمانه کردن. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). شاد کردن و شاد گردیدن. (آنندراج). شاد کردن. (منتهی الارب). || (اِمص) شادی. (آنندراج):
تا این جهان بجای است او را وقار باشد
او با سرور باشد او با یسار باشد.
منوچهری.
شب و روز به شادی و سرور مشغول می بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378).
بر تو خندد که غافلی تو از آنک
در سرای غرور نیست سرور.
ناصرخسرو.
و این بنده را بدان قوت دل و استظهار و سرور و افتخار حاصل آمد. (کلیله و دمنه).
غرور دهر و سرور جهان نخواست از آنک
نداشت از غم امت به این و آن پروا.
خاقانی.
|| اصطلاح عرفانی است و عبارت از سماع است چنانکه در تاج الاسامی مسطور است که «السماع سرور» و آن آوازی است خوش موزون و محرک دلها. خواجه عبداﷲ گوید: «السرور اسم لاستبشار جامع هو اصفی من الفرح لان الافراح ربما شابتها الاحزان ». (از فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 297). || (اِ) اطراف شاخهای ریاحین. (منتهی الارب) (آنندراج).

سرور. [س َرْ وَ] (ص مرکب، اِ مرکب) مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند. (آنندراج). خداوند و مهتر و بزرگ و بزرگتر از همه و رئیس وپیشوا. (ناظم الاطباء). رئیس. (زمخشری):
کنون هفت کشور بگشتم تمام
بسی سروران را کشیدم بدام.
فردوسی.
همه سروران آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند.
فردوسی.
هرگز بی تو مباد شادی روزی
دایم چونین امیر بادی و سرور.
فرخی.
خدایگانا امید داشت بنده رهی
که از شفای تو بر سروران شود سرور.
انوری.
چون مرغ سرفکنده زنم گرچه سرورم
آغوش از آن به خاک فروتن درآورم.
خاقانی.
به مرگ سروران سربریده
زمین جیب آسمان دامن دریده.
نظامی.
در ره عشقش که سر کوی رهت
صدهزاران سرور بی سر ببین.
سعدی.
چو انعام کردی مشو خودپرست
که من سرورم دیگران زیردست.
سعدی.
و او رئیس و سرور ایشان شد. (تاریخ قم ص 220). || سید. || کارگزار. || رئیس و سالار و جنگجو. (ناظم الاطباء).
- سرور عالم، پیغمبر:
سرور عالم شه دنیا و دین
سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین.
شیخ بهایی.
- سرور کائنات، آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. (ناظم الاطباء). پیغمبر اسلام.
- سرورمجلس، مهتر و خداوند مجلس. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

سرور

(سَ وَ) (ص مر.) پیشوا، رییس.

(مص ل.) شاد شدن، (اِمص.) شادمانی. [خوانش: (سُ) [ع.]]

فرهنگ عمید

سرور

رئیس، پیشوا، سرپرست،
بزرگ‌تر طایفه و قبیله،
* سرور کائنات: [مجاز] پیغمبر اسلام،

شادی، شادمانی،

حل جدول

سرور

فرح

بهجت

فارسی به انگلیسی

سرور

Boss, Captain, Cheer, Cheerfulness, Cheeriness, Chief, Elder, Old Man, Gaiety, Gladness, Happiness, Head, Headman, Joy, Leader, Lightness, Lord, Master, Patron, Rejoicing, Sheik, Superior, Tycoon, Worthy

فارسی به عربی

سرور

بهجه، مهرجان، اِبتهاجٌ

نام های ایرانی

سرور

دخترانه و پسرانه، رئیس، پیشو، شادمانی، خوشحالی

دخترانه، شادمانی، خوشحالی

فرهنگ فارسی هوشیار

سرور

شادمانه کردن، شاد کردن مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند و پیشوا

فرهنگ پهلوی

سرور

شادمانی

فرهنگ فارسی آزاد

سرور

سُرُور، شادی- فرح- خوشی- غبطه

معادل ابجد

سرور

466

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری