معنی سرور و بزرگ، همراه خانم

حل جدول

سرور و بزرگ، همراه خانم

آقا


سرور و بزرگ

آقا

ولی‌نعمت


بزرگ و سرور

کیا

یادمان


همراه خانم

آقا


خانم بزرگ

عنوانی احترام آمیز برای زنان سالمند

فرهنگ عمید

خانم بزرگ

زنی که در خانه سمت بزرگی و برتری دارد،
مادربزرگ،


سرور

رئیس، پیشوا، سرپرست،
بزرگ‌تر طایفه و قبیله،
* سرور کائنات: [مجاز] پیغمبر اسلام،

لغت نامه دهخدا

سرور

سرور. [س َرْ وَ] (ص مرکب، اِ مرکب) مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند. (آنندراج). خداوند و مهتر و بزرگ و بزرگتر از همه و رئیس وپیشوا. (ناظم الاطباء). رئیس. (زمخشری):
کنون هفت کشور بگشتم تمام
بسی سروران را کشیدم بدام.
فردوسی.
همه سروران آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند.
فردوسی.
هرگز بی تو مباد شادی روزی
دایم چونین امیر بادی و سرور.
فرخی.
خدایگانا امید داشت بنده رهی
که از شفای تو بر سروران شود سرور.
انوری.
چون مرغ سرفکنده زنم گرچه سرورم
آغوش از آن به خاک فروتن درآورم.
خاقانی.
به مرگ سروران سربریده
زمین جیب آسمان دامن دریده.
نظامی.
در ره عشقش که سر کوی رهت
صدهزاران سرور بی سر ببین.
سعدی.
چو انعام کردی مشو خودپرست
که من سرورم دیگران زیردست.
سعدی.
و او رئیس و سرور ایشان شد. (تاریخ قم ص 220). || سید. || کارگزار. || رئیس و سالار و جنگجو. (ناظم الاطباء).
- سرور عالم، پیغمبر:
سرور عالم شه دنیا و دین
سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین.
شیخ بهایی.
- سرور کائنات، آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. (ناظم الاطباء). پیغمبر اسلام.
- سرورمجلس، مهتر و خداوند مجلس. (ناظم الاطباء).

سرور. [س ُ] (ع مص) شادمانه کردن. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). شاد کردن و شاد گردیدن. (آنندراج). شاد کردن. (منتهی الارب). || (اِمص) شادی. (آنندراج):
تا این جهان بجای است او را وقار باشد
او با سرور باشد او با یسار باشد.
منوچهری.
شب و روز به شادی و سرور مشغول می بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378).
بر تو خندد که غافلی تو از آنک
در سرای غرور نیست سرور.
ناصرخسرو.
و این بنده را بدان قوت دل و استظهار و سرور و افتخار حاصل آمد. (کلیله و دمنه).
غرور دهر و سرور جهان نخواست از آنک
نداشت از غم امت به این و آن پروا.
خاقانی.
|| اصطلاح عرفانی است و عبارت از سماع است چنانکه در تاج الاسامی مسطور است که «السماع سرور» و آن آوازی است خوش موزون و محرک دلها. خواجه عبداﷲ گوید: «السرور اسم لاستبشار جامع هو اصفی من الفرح لان الافراح ربما شابتها الاحزان ». (از فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 297). || (اِ) اطراف شاخهای ریاحین. (منتهی الارب) (آنندراج).


خانم

خانم. [ن ُ] (ترکی، اِ) بانو. خاتون. بی بی. (ناظم الاطباء)، جُرَّه. ستی. خدیش. کدبانو. بیگم:
جان به لب عاشق بیدل رسد
با غمزاتی که تو خانم کنی.
ایرج میرزا.
|| لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مهرانگیزخانم. || فاحشه. جنده. زانیه.
- خانم بزرگ، برترین زن خانه. گاهی نوادگان، مادر بزرگ را بدین لقب خطاب کنند.
- خانم کوچک، بانوچه. دوشیزه.
- خانم کوچولو، لقب گونه ای است که به دختران دهند.
- خانم و خاتون، با کمال حرمت. با وقار تمام. چون: مثل خانم و خاتون ها برو اینکار را کن.
- امثال:
خانم پاشنه ترکیده آقا طلبیده،چون زنی را شوهر او بخواند زنان دیگر این را بمزاح به او گویند. (امثال و حکم دهخدا).


ساز و سرور

ساز و سرور. [زُ س ُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) بزن و بکوب. سازو سرنا. ساز و نوا. ساز و نواز. رجوع به ساز شود.

نام های ایرانی

خانم

دخترانه، کلمه خطاب به زنان و دختران، زن بزرگ زاده و شریف، خاتون، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضینامها می آید و نام جدید می سازد مانند ماه خانم، خانم گل

فرهنگ فارسی هوشیار

سرور

شادمانه کردن، شاد کردن مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند و پیشوا

معادل ابجد

سرور و بزرگ، همراه خانم

1643

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری