معنی سروسامان

مترادف و متضاد زبان فارسی

سروسامان

نظم وترتیب، آراستگی، اسباب خانه، زندگی راحت، رفاه و آسایش


سروسامان دادن

بسامان کردن، نظم‌ونسق دادن، سامان‌بخشیدن، مرتب کردن، داماد کردن، عروس کردن


سروسامان گرفتن

سامان‌یافتن، منظم شدن، ازدواج کردن، آرامش‌یافتن


حل‌وفصل کردن

فیصله دادن، حل کردن، رسیدگی کردن، سروسامان دادن


سرانجام دادن

سروسامان دادن، سروصورت دادن، سامان‌بخشیدن، مرتب کردن


تمشیت

اداره، راه‌اندازی، رهبری، مدیریت، راندن، راه‌انداختن، سروسامان دادن، سامان‌دهی، سامان‌بخشی

حل جدول

سروسامان

اراستگی، نظم و ترتیب، اسباب و لوازم زندگی

نوا

فرهنگ فارسی هوشیار

سروسامان

اسباب و لوازم


بینوا

بی سروسامان

فرهنگ عمید

بی سروسامان

بی‌نظم‌وترتیب، آشفته، درهم،
بی‌خانمان،
بی‌برگ، بی‌توشه،

ترکی به فارسی

چکی دوزن ورمک

سروسامان دادن

انگلیسی به فارسی

square away

سروسامان دادن به


self organization

سروسامان دهی بنفس خود

لغت نامه دهخدا

الاخون ولاخون

الاخون ولاخون. [اَ وَ] (ص مرکب) بی خانمان. بی سروسامان.
- الاخون ولاخون شدن، بی سروسامان شدن. بی خانمان شدن. رجوع به الاخون والاخون شود.

معادل ابجد

سروسامان

418

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری