معنی سرچشمه
لغت نامه دهخدا
سرچشمه. [س َ چ ِ م َ] (اِخ) دهی از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 142 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سرچشمه. [س َ چ َ / چ ِ م َ / م ِ] (اِ مرکب) جائی که از آن آب جوشد. منبع. مخرج الماء. (المنجد):
سرچشمه ٔ حیوان بین در طاس و ز عکس او
ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر.
خاقانی.
دیده ام سرچشمه ٔ خضر و کبوتروار آب
خورده و پس جرعه ریزی دردهان آورده ام.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 256).
به سرچشمه ٔ نیل رغبت نمود
که آن پایه را دیده نادیده بود.
نظامی.
اگر خضر بر آب حیوان گذشت
محمد ز سرچشمه ٔ جان گذشت.
نظامی.
دیدیم بسی آب ز سرچشمه ٔ خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد.
سعدی.
تو اوّل نبستی که سرچشمه بود
چو سیلاب شد پیش بستن چه سود.
سعدی.
ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد.
حافظ.
سرچشمه. [س َ چ ِ م َ] (اِخ) نام محله ای است در تهران، حدود آن فعلاً به محل تقاطعخیابان سیروس و چراغ برق (امیرکبیر) محدود میشود.
سرچشمه. [س َ چ ِم َ] (اِخ) دهی جزو دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 199 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، یونجه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
سرچشمه. [س َ چ ِ م َ] (اِخ) دهی است ازدهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. دارای 314 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ قره آغاج. محصولش غلات، برنج و خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
سرچشمه. [س َ چ ِم َ] (اِخ) دهی از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 177 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، چغندر، بنشن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سرچشمه.[س َ چ ِ م َ] (اِخ) دهی از دهستان گرم خان بخش حومه ٔشهرستان بجنورد. دارای 178 تن سکنه. آب آن از چشمه.محصول آن انگور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سرچشمه. [س َ چ ِ م َ] (اِخ) دهی از دهستان دوبن بخش شیروان شهرستان قوچان. دارای 437 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
فرهنگ عمید
جایی که آب از زمین بیرون میآید و جاری میشود، محلی که چشمه ظاهر میشود،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع، کنه، اصل
فارسی به انگلیسی
Derivation, Font, Fount, Fountain, Head, Headwaters, Home, Matrix, Mother, Origin, Parent, Progenitor, Provenance, Reference, Rise, Root, Source, Spring, Torch, Wellspring
فارسی به ترکی
kaynak
فارسی به عربی
اصل، اصلی، ام، جزر، ربیع، نافوره
گویش مازندرانی
چشمه ای در روستای یخکش بهشهر
از توابع دهستان کوهستان غرب چالوس
نام مرتعی در آمل، محله ای در گرگان
فرهنگ فارسی هوشیار
جائی که از آن آب جوشد
فارسی به ایتالیایی
sorgente
فارسی به آلمانی
Abkunft (f), Anfang (m), Entstehung (f), Feder (f), Frühjahr (n), Frühling (m), Mutter (f), Springen, Sprung (m), Ursprung (m), Brunnen (m), Springbrunnen (m)
واژه پیشنهادی
آبخور
معادل ابجد
608