معنی سرگردان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(~. گَ) (ص مر.) سرگشته، آواره.
فرهنگ عمید
[مجاز] سرگشته، حیران،
گمگشته،
آواره، دربهدر، بیخانمان،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آواره، دربهدر، ولو، ویلان، بیخانمان، حیران، سرگشته، گیج، متحیر، مضطرب، واله، بلاتکلیف، سلندر
فارسی به انگلیسی
Astray, Drifter, Errant, Floater, Migratory, Planetary, Ranger, Vagabond, Vagrant, Wanderer, Wandering
فارسی به ترکی
avare, derbeder
فارسی به عربی
عائم، عصبی، متطرف، یائس
فرهنگ فارسی هوشیار
سراسیمه، حیران، پریشان
فارسی به آلمانی
Wanderer [noun]
واژه پیشنهادی
سرهال
معادل ابجد
535