معنی سرگرمی سالم

حل جدول

لغت نامه دهخدا

سرگرمی

سرگرمی. [س َ گ َ] (حامص مرکب) اشتغال: مایه ٔ سرگرمی. اسباب سرگرمی.


سالم

سالم. [ل ِ] (اِخ) ابومحجر. تابعی و محدث است. رجوع به ابومحجر شود.

سالم. [ل ِ] (اِخ) ابوجمیع هجمی بصری. تابعی است.

سالم. [ل ِ] (ع ص) بی گزند و درست. (منتهی الارب). درست. درواخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). بی عیب. صحیح. بی علت. (ناظم الاطباء). || نزد پزشکان سالم بمعنی صحیح باشد. (التعریفات). تندرست و سلامت. (ناظم الاطباء).
- امثال:
سبو همیشه از آب سالم در نمی آید.
کوزه همیشه از آب سالم در نمی آید.
|| (اِ) پوست میان بینی و چشم. (منتهی الارب). نام پوستی که میان بینی و دو چشم است. (بحر الجواهر). || (ص) (اصطلاح صرفی) لفظی است که در برابر فاء و عین و لام آن حروف عله و همزه و تضعیف نباشد. این تعریفی است که نزد علماء فن برای سالم وضع و مشهور شده است. برخی دیگر بین سالم و صحیح فرق نهاده اند و گویند آن که در مقابل یکی از حروف فاء و عین و لام آن حرف عله نباشد سالم است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح علم نحو) کلمه ای است که در آخر آن حرف عله نباشد خواه فاء و عین آن متصل باشد یا نه و خواه آن حرف عله اصلی باشد یا زائد. پس «نصر» نزد علمای نحو و صرف سالم است و «رضی » نزد هر دو فرقه غیرسالم. امّا «باع » نزد صرفیان سالم نیست و نزد نحویان سالم است و «اسلنقی » نزد صرفیان سالم است و نزد نحویان غیر سالم. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || جمع سالم، جمعی است که بناء اصلی مفرد آن در هم شکسته نباشد چون مسلمون و مسلمات برابرجمع مکسر. || و نزد عروضیان سالم بحری رانامند که زحاف در آن نباشد. چنانچه در لفظ بحر گذشت. (التعریفات). صرفی باشد که با سلامت بود از ازاحیفی که بحشو تعلق دارد چون خین و کف و طی و تکل. (المعجم فی معاییر اشعار العجم).

سالم. [ل ِ] (اِخ) ابن سراج تابعی و محدث است. رجوع به ابونعمان شود.

سالم. [ل ِ] (اِخ) ابن سبلان ابوعبداﷲ، از محدثان و تابعی است. رجوع به ابوعبداﷲ شود.

سالم. [ل ِ] (اِخ) مولی هشام بن عبدالملک یکی از بلغای زبان عرب است. (ابن الندیم).

سالم. [ل ِ] (اِخ) مکنی به ابویونس. محدث است و عثمان بن عمر از او روایت کند.

سالم. [ل ِ] (اِخ) ابوالغیث. مولی بن مطیعتابعی و از روات حدیث است. رجوع به ابوالغیث شود.

سالم. [ل ِ] (اِخ) ابوالفیض. محدث است و ابن ادریس از او روایت کند. رجوع به ابوالفیض شود.

سالم. [ل ِ] (اِخ) ابن داره. وی سالم بن مسافر است و داره نام مادر اوست که زنی از بنی اسد است وی را از آن جهت داره نامیده اند که در زیبایی داره القمر را ماند. سالم از فرزندان عبداﷲبن غطفان بن سعد است. سالم بن داره نزد عدی بن حاتم آمد و گفت که تورا مدح گفته ام. عدی گفت: لختی باش تا ترا گویم که مرا مال چقدر است تا بدان اندازه مرا مدح گویی چه مراهزار میش و دو هزار درهم و نه بنده و اسب من نزد خدا حبس (وقف) است، سالم این ابیات را بر وی بخواند:
نحن قلوصی فی مسعد و انما
تلاقی الربیع فی دیار بنی ثعل
و القی اللیالی من عدی بن حاتم
حساماً کلون الملح سل من الخلل.
چون بدینجا رسید عدی گفت بس کن که مال بیش از این اندازه نیست سپس نیم مال خود را بدو بخشید. (الشعر و الشعراء صص 149- 159). نام این شاعر در الاعلام زرکلی بنقل از الاصابه ج 2 ص 108 سالم بن مسافعبن داره آمده است ولی در الاصابه چ مصر ج 3 ص 161 سالم بن داره و سالم بن شافع است.

سالم. [ل ِ] (اِخ) ابوزیاد. تابعی و محدث است و از ابی مطر روایت کند. رجوع به ابوزیاد شود.

سالم. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالاعلی. از محدثان است و از نافع حدیث نقل میکند. (عیون الاخبار ج 1 ص 302).

سالم.[ل ِ] (اِخ) ابن محرزبن ابی هریره از تابعین است. صبیعبن صهیب از او روایت کند. رجوع به ابوعمر شود.

معادل ابجد

سرگرمی سالم

661

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری