معنی سریالی از بهادر اسدی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
بهادر. [ب َ دُ] (ص) شجاع و دلیر بکمال. (برهان). شجاع و دلیر. (آنندراج). شجاع و دلیر بکمال و آزموده در جنگ و متهور. (ناظم الاطباء). سخت دلاور. (شرفنامه ٔ منیری). دلیر. دلاور. || قوی و پهلوان. زورمند. || سرباز. || سوار. ج، بهادران. (ناظم الاطباء).
اسدی
اسدی.[اَ س َ] (اِخ) حُدیر اسدی پدر زیاد. تابعی است.
اسدی. [اَ س َ] (اِخ) محمدبن بشیر کوفی. رجوع به محمد... شود.
اسدی. [اَ دی ی] (ع اِ) تار جامه. اُسدی.
اسدی. [اُ دی ی] (ع اِ) نوعی است از جامه. (مهذب الاسماء). جامه ٔ تافته. || تار جامه. || گیاهی است. (منتهی الارب).
حسین بهادر
حسین بهادر. [ح ُ س َ ن ِ ب َ دُ] (اِخ) رجوع به حسین بایقرا شود.
برتان بهادر
برتان بهادر. [] (اِخ) پدر یسوکای بهادرپدر پدر چنگیزخان مغول. (تاریخ جهانگشای ج 1 ص 25).
فرهنگ معین
(بَ دُ) [تر.] (ص.) دلیر، دلاور، شجاع.
فرهنگ عمید
شجاع، دلیر، دلاور،
پهلوان،
نام های ایرانی
پسرانه، شجاع و دلاور، دلیر، شجاع
مترادف و متضاد زبان فارسی
جسور، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر،
(متضاد) جبون
فرهنگ فارسی هوشیار
دلیر، شجاع، دلاور
معادل ابجد
606