معنی سریالی از مسعود آبپرور

حل جدول

لغت نامه دهخدا

مسعود

مسعود. [م َ](اِخ) ابن محمدبن ملکشاه سلجوقی. رجوع به مسعود سلجوقی شود.

مسعود. [م َ](اِخ) ابن کیقباد ثالث. ازسلجوقیان روم. رجوع به غیاث الدین(مسعود...) شود.

مسعود. [م َ](اِخ) ابن محمودبن سبکتکین غزنوی. رجوع به مسعود غزنوی(ابن محمود) شود:
شاهنشه زمانه ملک زاده بوسعید
مسعود باسعادت و سلطان راستین.
فرخی.

مسعود. [م َ](اِخ) ابن ابراهیم غزنوی. رجوع به مسعود غزنوی شود.

مسعود. [م َ](اِخ) ابن قلج ارسلان. رجوع به مسعود سلجوقی شود.

مسعود. [م َ](اِخ) ابن کیکاوس بن کیخسرو. از سلاجقه ٔ روم. رجوع به غیاث الدین(مسعود...) شود.

مسعود. [م َ](اِخ)ابن اوس بن اصرم. رجوع به ابومحمد(مسعود...) شود.

مسعود. [م َ](اِخ) ابن فضل اﷲ. از امرای سربداری. رجوع به مسعود سربداری شود.

مسعود. [م َ](اِخ) ابن علی هروی، ملقب به نظام الملک و شمس الدین. وزیر سلطان تکش خوارزمشاه. رجوع به نظام الملک(مسعود..) شود.

مسعود. [م َ](اِخ) ابن سعد شالی کوب، ملقب به حمیدالدین. رجوع به حمیدالدین(مسعود...) و شالی کوب شود.

مسعود. [م َ](اِخ) ابن محمدامامزاده، ملقب به رکن الدین. استاد محمد عوفی صاحب جوامع الحکایات. رجوع به رکن الدین(مسعود...) شود.

مسعود. [م َ](اِخ) رفیعالدین یا رفیع لنبانی اصفهانی. شاعر قرن ششم هجری. رجوع به رفیع شود.

مسعود. [م َ](اِخ) ابن محمدبن مسعود نیشابوری، مکنی به ابوالمعالی و ملقب به قطب الدین. فقیه قرن ششم هجری، متولد 505 هَ.ق. و متوفی به سال 578 هَ.ق. رجوع به ابوالمعالی(قطب الدین...) و الاعلام زرکلی ج 8 ص 115 شود.

مسعود. [م َ](ع ص) ضد شقی. نیکبخت شده و نیکبخت(و آن از فعل سُعِد و نیز أسعد می تواند باشد). ج، مَساعید.(از اقرب الموارد). میمون و مبارک.(آنندراج). نیک بخت.(دهار). سعادتمند. خجسته. فیروز. فرخنده. نیک اختر. نکواختر. سعید. خوشبخت. خوش اقبال. بختور. مجدود. سعد. فرخ. فرخنده. نیک. خوش. همایون:
جهان روشن از تاج محمود باد
همه روزگارانْش ْمسعود باد.
فردوسی.
طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود
طایر میمون فراز تخت تو طایر شود.
منوچهری.
رایت منصور او را فتح باشد پیشرو
طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار.
منوچهری.
گفتم زندگانی خداوند دراز باد، روزی مسعود است حاجتی دیگر دارم.(تاریخ بیهقی).
نه کس را بود بخت مسعود او
نه فرزند چون میر محمود او.
اسدی.
شاه مسعود کاختر مسعود
درمرادش درست پیمان باد.
مسعودسعد.
آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند.(کلیله و دمنه).
زآن نام فر بدین سر مسعود برنهد
زان نام اخ بدان دل دروا برافکند.
خاقانی.
مگر کاین آتشت بی دود گردد
وبال اخترت مسعود گردد.
نظامی.
چون فلکت طالع مسعود داد
عاقبت کارتو محمود باد.
نظامی.
زگال از دود خصمش عود گردد
که مریخ از ذنب مسعود گردد.
نظامی.
هرکه آخِر بین تر او مسعودتر
هرکه آخُربین تر او مطرودتر.
مولوی.
هرکه پایان بین تر او مسعودتر
جدتر آن کارد که افزون برد بر.
مولوی.
بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود
مقبل آن است که در خاک لحد شد مودود.
سعدی.
- مسعودالجَد، خوشبخت. نیکبخت: با جمالی باهر و عرضی طاهر مسعودالجد و محمودالحظ.(سندبادنامه ص 250). هرکه مرزوق الحظ و مسعودالجد باشدفر یزدانی و سعود آسمانی بدو ناظر و نازل گردد.(سندبادنامه ص 337).

معادل ابجد

سریالی از مسعود آبپرور

910

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری