معنی سریالی با حضور علی صادقی
حل جدول
موج و صخره
علی صادقی
از بازیگران سریال ما فرشته نیستیم
بازیگر فیلم ازدواج در وقت اضافه
بازیگر فیلم آدم آهنی
بازیگر فیلم یک فراری از بگبو
بیوگرافی
علی صادقی متولد ۱۴ آذر ۱۳۵۹، بازیگر سبک طنز سینما و تلویزیون است. سریال «بهترین تابستان من» با نگاهی طنز به مقوله جنگ ایران و عراق با بازی علی صادقی (با دوبله افشین زی نوری) آغاز شهرت وی بود که چند سال بعد و در همکاری با رضا عطاران در سریالهای «متهم گریخت»، «خانه به دوش» و «بزنگاه» به اوج رسید. فیلم های سینمایی علی صادقی عبارتند از:سلام علیکم حاج آقا، وای آمپول، عروس بندر، دمسرخها، داش آکل، تایسون، عزیز میلیون دلاری، خالتور، پا تو کفش من نکن، عشقولانس، لامبورگینی، رفقای خوب، بدهکاران به بهشت نمی روند، ماشین قشنگم، 50 کیلو آلبالو، همسر دات کام، پاشنه بلند2، گور طلایی، راز خانه بهجت، بلوف ۲۰۱۴، عشق و مکافات، معراجی ها، مشعل، ازدواج مشروط، هفت خط، مردها فرشته نیستند، شیر یا خط، سعدالله به شرکت می رود، گدایان تهران، پسر آسمانی، ماهی دم قرمز، زندگی در شهر بزرگ، تایماز موتوری، کبری ۰۰۱۲، نردبان چوبی، آدم آهنی، یک فراری از بگبو، ورود زندهها ممنوع، ورود آقایان ممنوع، پیتزا مخلوط، سیازنگی، سه درجه ت، کار کاذب، همه چی آرومه، عاشقی با اعمال شاقه، آخرین مجرد، حاجی پاپا، ازدواج در وقت اضافه، بعدازظهر سگی سگی، زمهریر، شیر و عسل، ول کن دستمو، میش، تیغزن، حرکت اول، زندگی شیرین، کیش و مات، پاپوش، قاتلین پیرمرد، فرزند افیون، اگه میتونی منو بگیر، یک آرزوی کوچک، چپ دست، هوو، هشت پا، پیکنیک در میدان جنگ، آقا، روایت سهگانه (اپیزود دوم، شوخیهای خدا). مجموعههای تلویزیونی: ن.خ، تعطیلات رویایی، حالت خاص، سیگنال موجود است، ما فرشته نیستیم، معراجیها، توقیف، شام ایرانی، نقطه سر خط، کسی خوابه؟، موج و صخره، خوشنشینها، زن بابا، عید امسال، بزنگاه، سه در چهار، زندگی به شرط خنده، قرارگاه مسکونی، متهم گریخت، خانهبهدوش، کوچه اقاقیا، پشت کنکوریها، دردسر والدین، پرتوهای نور، بهترین تابستان من، آفتاب عالم تاب
لغت نامه دهخدا
علی آباد صادقی. [ع َ دِ دِ] (اِخ) دهی است کوچک جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 12 هزارگزی جنوب فرمهین. دارای 21 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
حضور
حضور.[ح ُ] (ع مص) حاضر آمدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). حاضر شدن. نقیض غیبت. (آنندراج). شهود. مشهد.
- حضور بهم رسانیدن، حضور داشتن.
- حضور داشتن، بودن در جایی. شرکت کردن در مجلسی.
- حضور یافتن، حاضر شدن.
- مبارک حضور:
شنیدم که مردی مبارک حضور
بنزدیک شاه آمد از راه دور.
سعدی.
|| (اِ) پیش رو. برابر. مقابل غیبت: نشست در مجلس عالی بحضور اولیای دولت. (تاریخ بیهقی).
آنچه درغیبتت ای دوست بمن میگذرد
نتوانم که حکایت کنم الا بحضور.
سعدی.
سخنها دارم از درد تو بر دل
ولیکن در حضورت بیزبانم.
سعدی.
|| مقابل تفرقه و تشتت. مقابل بر رفت:
حضورش پریشان شد و کار زشت
سفر کرد و برطاق مسجد نوشت.
سعدی.
می ترسم از خرابی ایمان که میبرد
محراب ابروی تو حضور از نماز من.
حافظ.
هر ساعتی آنچه که بر ما گذشته است حساب کنیم، بر رفت و حضور چیست می بینیم که همه نقصان است. (بخاری).
- حضور ذهن، جمع بودن حواس. در مقابل تشتت ذهن.
|| در عرف، کلمه ٔ تعظیم است بلکه بر ذات مخدومان اطلاق کنند و فارسیان شکفتگی وخرمی استعمال نمایند. (آنندراج).
- بی حضور، تنگدل و منقبض و بیمار. (آنندراج):
از بس دلم ز حلقه ٔ کثرت رمیده شد
گردید بی حضور ز جمعیت هراس.
مخلص کاشی.
چون خامه ٔ سبک مغز از بی حضوری دل
شد پیش روشنائی در هر سجود ما را.
عارف الحی (از آنندراج).
یار عاشق شده ست درمان چیست
عیسی آنجا که بی حضور شود.
حکیم شفائی.
ترا که در لب نوشین هزارگونه شفاست
چرا همیشه مرا بی حضور باید داشت.
شانی تکلو.
|| ج ِ حاضر. || (اصطلاح عرفان) حضور آنانندکه همواره حاضر وقت خویشند یا غفلت و ذهول و نسیان در آنان راه ندارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حضورقلب به حق هنگام غیبت از خلق است. (تعریفات):
بگذر ز کوی میکده تا زمره ٔ حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعاکنند.
حافظ.
حضور. [ح َ] (اِخ) نام شهری است و کوهی به یمن از اعمال زبید و آنرا حضوراء نیز نامند. || نام قبیله ای است. (معجم البلدان).
صادقی
صادقی. [دِ] (اِخ) سیدجعفر. وی از اهالی دهلی هندوستان است و از مشاهیر شعرای آن سامان و او را کتابی است که بهارستان جعفری نام دارد. از اشعار اوست:
ترک من دست چو بر خنجر بی داد برد
تشنه را ذوق زلال خضر ازیاد برد.
وی بسال 1190 هَ. ق. درگذشت. (از ریحانه الادب ج 2 ص 450).
صادقی. [دِ] (اِخ) (ملا...) وی از مردم قاین بود و به صنعت گلکاری قیام داشت. این مطلع از اوست:
کدخدائیت مایه ٔ هوس است
کد رهاکن همان خدای بس است.
(از مجالس النفائس صص 151- 152).
صادقی. [دِ] (اِخ) وی از مردم هرات است و در قندهار پرورش یافت و به هندوستان رفت و در زمره ٔ مدّاحان اکبرشاه درآمد. این بیت از اوست:
دل مجروح را پروای تن نیست
شهید عشق محتاج کفن نیست.
(قاموس الاعلام ترکی).
صادقی. [دِ] (اِخ) محمدبن سرور بکری، مکنی به ابی السرور. از مشاهیر مورخین قرن یازدهم هجری است. او راست: الروضه الزاهره فی ولاه مصر و القاهره که حاوی وقایع تا سال 1036 هَ. ق. و بسیار ممتع است. (از ریحانهالادب ج 2 ص 450). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
فارسی به عربی
حضور، وجود
عربی به فارسی
توجه , مواظبت , رسیدگی , تیمار , پرستاری , خدمت , ملا زمت , حضور , حضار , همراهان , ملتزمین
معادل ابجد
1643