معنی سر به راهی

حل جدول

سر راهی

رها شده در سر راه


سر به راهی

تاهل


راهی

مسافر

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

سر راهی

‎ (صفت) نوزادی که وی را در کناری گذارند تا کسی او را ببرد و بزرگ کند، وجهی که مسافر هنگام حرکت به عنوان صدقه یا انعام دهد.


راهی

طریق، مسافر، کاروانی، سفری


نیمه راهی

(صفت) منسوب به نیمه راه: ((رفیق نیمه راهی. ))

لغت نامه دهخدا

بچه ٔ سر راهی

بچه ٔ سر راهی. [ب َ چ َ / چ ِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ی ِ س َ رِ / رْ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آن طفل که از کوچه برداشته باشند. بچه ٔ کو. آن طفل که پدر و مادرش معلوم نباشد و در کوچه نهاده باشند و کسی بردارد و بزرگ کند. کوی یافت. لقیط.


راهی

راهی. (ص نسبی) از «راه » بمعنی طریق + «یا» نسبت، هر چیز منسوب به راه. (فرهنگ نظام). || مسافر. (ناظم الاطباء). کاروانی. سفری. (یادداشت مؤلف):
زمین هفت کشور به شاهی تراست
سپاهی و گاهی و راهی تراست.
فردوسی.
از من بردی تو دزد بی رحمت
دزدان نکنند رحم بر راهی.
ناصرخسرو.
این جهان راهست و ما راهی و مرکب، خوی ماست
رنجه گردد هر که از ما مرکبش رهوار نیست.
ناصرخسرو.
|| راه رونده. (ناظم الاطباء) (برهان) (فرهنگ نظام) (آنندراج). سالک. رونده:
نپیمایی بدل راه تباهی
کزو رسته نگردد هیچ راهی.
(ویس و رامین).
به راه شوق مرا ضعف مانع است سلیم
ترا چو قوت رفتار هست راهی باش.
محمدقلی سلیم (از بهار عجم).
- راهی نمودن، روانه ساختن. برفتن واداشتن. گسیل کردن: علم خان که بنی عم از هفتصد سوار افغانی در تحت اختیار داشت به آذربایجان راهی نمود که برده در قلعه ٔ ارومیه به حفاظت نگاهدارند. (تاریخ زندیه ٔ گلستانه).
|| نان لواش. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج). قسمی از نان بود که بیشتر برای راه مسافر پخته میشد. (فرهنگ نظام):
باده خوردی ولیک ماهی نه
دوغ خوردی ولیک راهی نه.
سنایی (از فرهنگ نظام).
|| عاقل، فهمیده. خردمند: سلطان مسعود... راهی تر و بزرگتر و دریافته تر از آن بود که تا خواجه احمد حسن بر جای بود وزارت بکسی دیگر دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149).

راهی. (ع ص) اسم فاعل از ریشه ٔ «رهو» که به اعلال «راه » میشود. فراخ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به راه در همین لغت نامه شود.


نیمه راهی

نیمه راهی. [م َ / م ِ] (ص نسبی) منسوب به نیمه راه: رفیق نیمه راهی. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ عمید

راهی

رهسپار، عازم،
رونده، مسافر،
[قدیمی] راه‌نشین،
[قدیمی] فرستاده،
(اسم، صفت) [قدیمی] غلام، بنده،
* راهی شدن: (مصدر لازم)
روانه شدن،
سفر کردن،
* راهی کردن: (مصدر متعدی) روانه کردن، به‌ راه انداختن،

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

بچه سر راهی

Herrenloses gut, Strandgut

فرهنگ معین

راهی

مسافر، رونده، راه نشین، فرستاده. [خوانش: (ص نسب.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

راهی

روان، رونده، رهسپار، روانه، عازم، قاصد، مسافر، راه‌نشین، بنده، چاکر، غلام، نوکر

معادل ابجد

سر به راهی

483

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری