معنی سست شدن

لغت نامه دهخدا

سست شدن

سست شدن. [س ُ ش ُ دَ] (مص مرکب) واماندن. درماندن. از کار افتادن. ضعیف شدن: خالد استواری حصار که دید سست تر شد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
ز اسب اندر آمد بدید آن سرای
جهانجوی را سست شد دست و پای.
فردوسی.
خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو
بی نور ماند و زشت شد آن طلعت هژیر.
ناصرخسرو.
|| از کار افتادن. مردن: و یعقوب را بدید و بپرسید که ترا چندعمر است گفت صدوبیست سال گفت خلاف گویی در ساعت زنخ سست شد. (قصص الانبیاء ص 86).

حل جدول

سست شدن

وهی

رکاکت

مترادف و متضاد زبان فارسی

سست شدن

ضعیف‌شدن، ناتوان گشتن، بی‌رمق شدن، کم‌زور شدن، درماندن، واماندن، از کار افتادن، دل‌سردشدن، مایوس شدن، نومید شدن، مردد شدن، تردید داشتن، کاهلی کردن، تنبلی کردن، مسامحه کردن، شل شدن، کند شدن

فارسی به انگلیسی

سست‌ شدن‌

Droop, Flag, Languish, Relax, Sag, Shake, Slacken, Waver, Weaken, Wilt

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

سست شدن

اضعف، علم

فرهنگ فارسی هوشیار

سست شدن

از کار افتادن، ضعیف شدن

فارسی به آلمانی

سست شدن

Fahne (f), Nachlassen, Schwa.chen [verb]

معادل ابجد

سست شدن

874

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری