معنی سطل
لغت نامه دهخدا
سطل. [س َ] (اِ) آوندی باشد مثل طشت از برنج یا مس و طاس دسته دار. (غیاث) (آنندراج). پیمانه. (دهار). پنگان بادسته. (منتهی الارب). طاس حمام. ظرف بزرگ فلزین با یکدسته که از یک سوی دهان آن تا سوی دیگر رود و بیشتر برای آب دادن ستور بکار رود. (یادداشت مؤلف):
از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود
مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار.
ابوالمعالی رازی.
اما وقتی سطلی بگرو نهاده بوده چون بازمیگرفت بقال دو سطل آورد و گفت آن خود بردارد که من نمیشناسم که از آن تو کدام است امام احمد سطل به وی رها کرد و برفت. (تذکرهالاولیاء عطار). و با بند وسطل و نعل و میخ و کمند و پارو و... تحویل انباردارباشی میشود. (تذکره الملوک ص 33).
فرهنگ معین
(سَ طْ) [ع.] (اِ.) دلو، ظرفی برای حمل و نقل آب و سایر مایعات.
فرهنگ عمید
ظرف فلزی دستهدار برای آب، دلو،
حل جدول
دلو
مترادف و متضاد زبان فارسی
ظرف، آوند (آبکشی)، دلو
فارسی به انگلیسی
Bucket, Pail
فارسی به ترکی
bakraç, kova
فارسی به عربی
سطل، عده، کفاله
تعبیر خواب
اگر کسی درخواب بیند که سطل داشت، دلیل است که خدمتکاری حاصل کند. اگر بیند که سطل بشکست، دلیل کند که خدمتکار او بمیرد. جابرمغربی گوید: اگر بیند که سطل نو بخرد، دلیل بود که کنیزکی صاحب جمال حاصل کند. - محمد بن سیرین
عربی به فارسی
دلو , سطل , بقدر یک سطل
فرهنگ فارسی هوشیار
پیمانه، ظرف بزرگ فلزی که با یک دسته که از یک سوی دهان آن تا سوی دیگر رود و بیشتر برای آب دادن ستور بکار میرود
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Die [noun], Kaution
معادل ابجد
99