معنی سعایت
لغت نامه دهخدا
سعایت. [س ِ ی َ] (ع مص) سعایه: طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و سطبر ایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415). ابوالحسن بن سیمجور عزل خویش از امارت خویش بسعایت او نسبت کرد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی). || خراج و باج گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). || پاره ای از بهای خود دادن مکاتب بجهت آزادی. (منتهی الارب) (آنندراج).
فارسی به انگلیسی
Dirt, Vilification
فرهنگ عمید
سخنچینی کردن،
بدگویی کردن از کسی نزد دیگری،
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدگویی، تهمت، زفت، سعایه، سخنچینی، غمز، نمامی، سخنچینی کردن، تهمت زدن
سعایت کردن
سخنچینی کردن، نمامی کردن، بدگویی کردن، غیبت کردن، غمازی کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
سخن چینی کردن
فرهنگ معین
(مص ل.) سخن چینی کردن، بدگویی کردن، (اِ مص.) سخن چینی، بدگویی، تهمت. [خوانش: (سَ یَ) [ع. سعایه]]
فارسی به عربی
افتراء
فرهنگ فارسی آزاد
سِعایَت- سَعی، (سَعی- یَسعی)، سخن چینی کردن- بدگوئی کردن- نمّامی کردن
واژه پیشنهادی
سعایت
انگلیسی به فارسی
سعایت
معادل ابجد
541