معنی سف
لغت نامه دهخدا
سف. [س ِف ف / س ُف ف] (ع اِ) مار پیسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماری است. (مهذب الاسماء). || مار پران. (منتهی الارب). گویند ماری است که در هوا پرد. (اقرب الموارد).
سف. [س َف ف] (ع اِ) شکوفه ٔ خرمابن تر. (منتهی الارب) (از آنندراج). || (مص) سفوف خوردن یا سفوف ساختن. || بافتن بوریا از برگ خرما. || خوردن شتر گیاه خشک را. || بسیار خوردن آب را و سیرآب نشدن. (منتهی الارب).
حل جدول
سیب
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
شکوفه های خرمابن مار پیسه مار پران، موی بند گیسو بند، دارو که خشک خورده شود (صفت) سرگشته مدهوش. یا سیب و تیب. سر گشته و متحیر.
معادل ابجد
140