معنی سفاهت
لغت نامه دهخدا
سفاهت. [س َ هََ] (ع اِمص) فرومایگی و بیخبری و سبکی عقل. (غیاث). کم عقل شدن و فرومایگی و بیخردی و سبکی عقل. (آنندراج). سفاهه:
اگر حذر نکند سود با سفاهت او
چنین ز نیک و بد او چرا همی پرسی.
ناصرخسرو.
بر من ز شمانیست سفاهت عجب ایرا
اینند که در دین فقها آن سفهااند.
ناصرخسرو.
سخن نگویند الا بسفاهت.
سعدی (گلستان).
زبان بدشنام ایلچیان بگشادند و سفاهت آغاز کردند. (تاریخ رشیدی). || جنجال و ستیزه: شیرازیی در مسجد بنگ می پخت خادم مسجد بدو رسید با او از در سفاهت درآمد. (منتخب اللطایف عبید زاکانی ص 147).
فرهنگ معین
(مص ل.) بی - خردی کردن، (اِمص.) بی خردی. [خوانش: (س هَ) [ع. سفاهه]]
فرهنگ عمید
نادانی، بیخردی، کمعقلی،
حل جدول
نادانی و کم خردی
مترادف و متضاد زبان فارسی
ابلهی، بلاهت، بیخردی، بیعقلی، حمق، دیوانگی، کمعقلی، کودنی، نادانی،
(متضاد) دانایی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرومایگی و بیخبری و سبکی و عقل
معادل ابجد
546