معنی سقا
لغت نامه دهخدا
سقا. [س َق ْ قا] (ع ص) سقاء. رجوع بدان کلمه شود.
- مرغ سقا، سریچه. (فرهنگ اسدی): و مرغانی که سقا خوانند پیوسته بر آن درختها نشینند. (تاریخ طبرستان).
|| آبکش. آنکه شغل او آب دادن یا آب فروختن به تشنگان است. آب فروش:
سقائی است این لنبک آبکش
بخوبی گفتار و کردار خوش.
فردوسی.
بدان سقّا که خود خشک است کامش
گهی بگری و گه بفسوس وبرخند.
ناصرخسرو.
بر لب بحر کفش خورشیدوار
قربه ٔ زرین و سقا دیده ام.
خاقانی.
چو سقّا آب چشمه بیش ریزد
ز چشمه کآب خیزد بیش خیزد.
نظامی.
تا بیابی بهر لشکر آب را
در سفر سقّا شوی اصحاب را.
مولوی.
گداطبع اگر در تموز آب حیوان
به دستت دهد جور سقّا نیرزد.
سعدی.
فرهنگ معین
(سَ قّ) [ع. سقاء] (ص.) فروشنده آب.
فرهنگ عمید
آبدهنده،
[منسوخ] کسی که آب نوشیدنی میفروخت،
ظرفی چرمی برای آب یا شیر یا چیز دیگر، مشک، مشک آب، مشک شیر،
حل جدول
آب فروش
مترادف و متضاد زبان فارسی
آبفروش، آبکش، آبرسان
فرهنگ فارسی هوشیار
آنکه شغل او آب دادن یا آب فروختن به تشنگان است
معادل ابجد
161