معنی سقوط کردن
حل جدول
افتادن
مترادف و متضاد زبان فارسی
افتادن، برافتادن، برنار شدن، کاهش یافتن، منحرف شدن، در منجلاب فساد افتادن
فارسی به انگلیسی
Drop, Fall, Plummet, Sink
فارسی به ترکی
düşmek
فارسی به عربی
رکود
فرهنگ فارسی هوشیار
افتادن فرود آمدن بر زمین، به انحطاط اخلاقی مواجه شدن: در منجلاب فحشا سقوط کرد، تسلیم شدن به مردی به طور نامشروع فاسد شدن زن. یا سقوط کردن شهری یا کشوری. به تصرف غالب در آمدن شهر یا کشور. یا سقوط کردن دولت. بر کنار شدن وزیران از کار.
واژه پیشنهادی
پایین آمدن، پرت شدن
معادل ابجد
449