معنی سقیم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
بیمار، نادرست، جمع سقام. [خوانش: (سَ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ صحیح] نادرست،
مریض، بیمار،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست،
(متضاد) صحیح، درست، اشتباهآمیز، معیوب، ناسالم،
(متضاد) سالم، بیعیب، بیمار، مریض، ناخوش،
(متضاد) سرحال، قبراق
عربی به فارسی
ناسالم , ناخوش , ویژه ناخوشی , مریض , وحشت اور
فرهنگ فارسی هوشیار
بیمار
فرهنگ فارسی آزاد
سَقِیْم، بیمار- ناامن- غیر مطمئن (مکان)، خلاف حقیقت و نادرست- سست و ضعیف (کلام)، (جمع: سُقُم)
معادل ابجد
210