معنی سلت
لغت نامه دهخدا
سلت. [س َ] (ع مص) برآوردن روده را بدست. || از بن بریدن بینی. (منتهی الارب) (آنندراج). بینی بریدن بشمشیر. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). || ستردن موی را. (منتهی الارب) (آنندراج). || دور کردن زن دست بند حنا را از دست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || بریدن چیزی را. || پاک کردن کاسه را با انگشت. (منتهی الارب) (آنندراج). کاسه لیسیدن. (المصادر زوزنی). پاک کردن کاسه. (تاج المصادر بیهقی). || زدن کسی را. || ریخ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج).
سلت. [س ُ] (ع اِ) جو یا جو بی پوست یا نوعی از آن یا همان جو ترش است و قیل نوعی از گندم و اول صحیح تر است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). جو برهنه. (الفاظ الادویه). جو که غله ٔ معروف است. (غیاث). نوعی از حبوب که او را به پارسی جو برهنه گویند و به زابلی جوگندم گویند و آن دانه ای است که به پارسی جو برهنه گویند. و آن دو نوع است. یک نوع سفید و یکی دیگر سرخ بود و او را با گندم بهم کاوند و چنین گفته اند که سلت دانه ای که صورت میان جو و گندم بود و چون پوست از او جدا شود مشابهه او بگندم بیش باشد و جو دو نوع بیرون آید واهل فرغانه نوع اول را فربو و دوم را جومردی خوانند. (ترجمه صیدنه). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
سلت. [س ِ] (اِخ) کلت. قومی از اصل هند و اروپایی (هند و ژرمانی). که مهاجرتهای عمده ٔ ایشان بازمنه ٔ قبل تاریخ میرسد. این قوم نخست اروپای مرکزی و سپس گل، اسپانیا و جزایر بریتانیا را اشغال کرد و عاقبت رومیان آنان را مستهلک ساختند. در برتانی نواحی گال و آیرلند نمونه ٔ نژاد وزبان سلتی بهتر محفوظ مانده. (فرهنگ فارسی معین).
حل جدول
از اقوام کهن بریتانیا
فرهنگ فارسی هوشیار
جو دو سر، جوی بی پوست، جو ترش، برآوردن روده را، ستردن موی را، بریدن، ته کاسه را بالاآوردن، زدن، ریخ زدن و ریدن (اسم) جو دو سر
معادل ابجد
490