معنی سلسلهای مقتدر در کشور هند
حل جدول
لغت نامه دهخدا
مقتدر. [م ُ ت َ دِ](اِخ) عباسی. رجوع به جعفربن احمدبن طلحه... شود.
مقتدر. [م ُ ت َ دِ](اِخ) از نامهای خداست.(از ذیل اقرب الموارد). نامی از نامهای خدای تعالی.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقتدر.[م ُ ت َ دِ](اِخ) رجوع به احمدبن سلیمان سیف الدوله در همین لغت نامه و الاعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 128 شود.
مقتدر. [م ُ ت َ دِ](ع ص) توانا.(مهذب الاسماء)(دهار). قادر و توانا.(ناظم الاطباء): و کان اﷲ علی کل شی ٔ مقتدراً.(قرآن 45/18). || دیگ پز.(آنندراج). پزنده ٔ در دیگ.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد)(از محیط المحیط). || میانه از هر چیزی.(منتهی الارب)(آنندراج). وسط و میانه از هر چیزی.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || رجل مقتدرالطول، مرد میانه بالا.(از اقرب الموارد). || پُر.(منتهی الارب).
هند
هند. [هَِ] (اِخ) (اقیانوس...) نام دریای عظیمی است که در جنوب کشور هند و قاره ٔ آسیا قرار گرفته است و از مشرق به اقیانوس آرام می پیوندد و ساحل غربی آن کناره های شرقی قاره ٔ افریقااست. دریای عمان و خلیج فارس در جنوب ایران از انشعابات این اقیانوس هستند. رجوع به اقیانوس هند شود.
فرهنگ عمید
دارای قدرت، توانا،
مترادف و متضاد زبان فارسی
بااقتدار، توانا، زورمند، قادر، قدرتمند، قدر، نیرومند،
(متضاد) ناتوان
فارسی به عربی
قوی، موثوق، هائل
فارسی به آلمانی
Beherrschend, Dominantly, Gross [adjective], Gewaltig
فرهنگ معین
(مُ تَ دِ) [ع.] (اِفا.) قادر، توانا.
فارسی به انگلیسی
Imperial, Important, Potent, Strong
فرهنگ فارسی هوشیار
توانا، قادر
فرهنگ فارسی آزاد
مُقتَدِر، دارای قدرت، توانا،
معادل ابجد
1729