معنی سلیقه
لغت نامه دهخدا
سلیقه. [س َ ق َ] (ع اِ) سرشت. طبیعت. طبع. نهاد. خصلت. (ناظم الاطباء). سرشت. طبیعت. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب).خوی. (مهذب الاسماء) (السامی). در فارسی با خوش، خوب، بد، بی، با و غیره ترکیب می سازد: خوش سلیقه، بدسلیقه، بی سلیقه، کج سلیقه، باسلیقه، کم سلیقه و هم سلیقه.
|| ارزن کوفته و اصلاح یافته. ارزن بشیر پخته. (مهذب الاسماء). || پینو طراثیت آمیخته. || تره جوش داده. || جای برآمدن تنگ ستور. || اثرتنگ در پهلوی ستور. || نشان قدم و سم در راه. (منتهی الارب) (آنندراج).
فرهنگ معین
طبع، سرشت، ذوق. [خوانش: (سَ قِ) [ع. سلیقه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
ذوق برای انتخاب یا ترجیح چیزی،
رسم،
طبیعت، نهاد، سرشت،
حل جدول
ذوق
فرهنگ واژههای فارسی سره
پسنده
مترادف و متضاد زبان فارسی
پسند، ذوق، مذاق، سرشت، طبع، نهاد
فارسی به انگلیسی
Discrimination, Palate, Taste
فارسی به ترکی
beğeni
فارسی به عربی
اسلوب، رشاقه، کیاسه، مذاق
فرهنگ فارسی هوشیار
سرشت و طبیعت، طبع و نهاد و خصلت
معادل ابجد
205