معنی سم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(سَ مّ) [ع.] (اِ.) زهر، ماده کشنده. ج. سموم.
(ص فا.) سُنب، در ترکیب با واژه های دیگر معنای «سوراخ - کننده » می دهد. مانند آهن سم، (اِ.) قسمت انتهایی دست یا پای چهارپایان. [خوانش: (سُ مّ) [په.]]
(~.) (اِ.) خانه ای زیر زمین که در بیابان ها برای مسافران می ساختند.
فرهنگ عمید
[جمع: سُمُوم] هر نوع مادۀ شیمیایی که موجب آسیب یا هلاک جاندار شود، زهر،
[عامیانه، مجاز] هر چیز زیانبار: سیگار برای تو سم است،
[جمع: سِمام و سُموم] [قدیمی] سوراخ، مانند سوراخ سوزن،
* سمّ زعاف: [قدیمی] زهر کشنده که انسان را فوری هلاک کند،
(زیستشناسی) ناخن ضخیم و مقاوم گروهی از پستانداران گیاهخوار، مانند گاو، گوسفند، اسب، استر، الاغ، و امثال آن،
[عامیانه] پای انسان،
‹سُمج› [قدیمی] سوراخ، گودال،
[قدیمی] جایی که در کوه یا زیرِ زمین برای جا دادن گوسفندان درست میکردند، آغل: بیابان سراسر همه کنده سم / همان روغن گاو در «سم» به خم (فردوسی: ۶/۵۰۶)،
حل جدول
زهر، شرنگ
زهر، شرنگ، ناخن چارپا، کشنده بی صدا
شرنگ، زهر، ناخن چارپا، کشنده بی صدا
شرنگ
کشنده بی صدا
ناخن چارپا
فرهنگ واژههای فارسی سره
زهر
کلمات بیگانه به فارسی
زهر
فارسی به انگلیسی
Bane, Hoof, Poison, Toxin
فارسی به ترکی
toynak, zehir
فارسی به عربی
حافر، سم، مسمار
عربی به فارسی
شوکران , شوکران کبیر , زهر , سم , شرنگ , زهرالود , سمی , مسموم کردن , زهرابه , ترکیب زهردار , داروی سمی
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
ناخن دست و پای چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر که از یک ماده شاخی تشکیل شده اند زهر، ماده کشنده
فرهنگ فارسی آزاد
سَمّ- سُمّ- سِمّ، سوراخ- زهر (جمع: سِمام- سُمُوم)
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Gift (n), Gift [noun], Nagel (m), Nageln, Vergiften
معادل ابجد
100