معنی سن

لغت نامه دهخدا

سن

سن. [س ِ] (اِ) حشره ای است که رطوبت ساق خوشه های گندم و جو بمکد و آنرا خشک یا نزار کند. (یادداشت مؤلف).

سن. [س ِ] (اِخ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ جراحی. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و ساکنین از طایفه ٔ آل ابوکرو می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

سن. [س ِ] (اِخ) دهی است از دهستان قصبه ٔنصار بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان. دارای 350 تن سکنه. آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد. محصول آنجا حنا، مختصری انگور و خرما. شغل اهالی آنجا زراعت، ماهیگیری، حصیربافی و گلاب گیری است. ساکنین از طایفه ٔ نصار هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

سن. [س ِن ن] (ع اِ) دندان. || سال. (منتهی الارب). || عمر. مدت عمر. زندگانی. هنگام از عمر. (ناظم الاطباء). عمر. (منتهی الارب). سال و عمر. مؤنث است در مردم باشد یا غیر آن. ج، اسنان. (آنندراج). || گاو دشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). گاو نر. (مهذب الاسماء). || تیزی مهره ٔ پشت. || جای تراش از قلم. || زبان قلم. || شاخ. || دانه از سیر. || دندانه ٔ راسن. || اکل شدید. (منتهی الارب) (آنندراج).
- سن بلوغ، هنگامی که شخص مکلف شود و به تکلیف رسد. (ناظم الاطباء).
- سن تمیز، هنگامی که شخص شاعر شود و خوب و بد را بشناسد.
- سن رشد، سن قانونی. بلوغ سن.
- سن شباب، جوانی. (ناظم الاطباء).
- سن شیخوخت، پیری. (ناظم الاطباء).
- سن قانونی، سال و مدت عمری که پس از آن قانون اجازه میدهد کلیه ٔ معاملات را شخصاً انجام دهد.
- سن و سال، عمر و زندگانی. (ناظم الاطباء).

سن. [س َن ن] (ع مص) تیز کردن کارد را بفسان. (منتهی الارب) (آنندراج). تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی). || نصب کردن سنان به نیزه. || مالیدن دندان را به سواک. || سخت راندن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک راندن شتر. (تاج المصادر بیهقی). || ظاهر کردن و آشکارا کردن کاری را. || سفال گردانیدن گل. || سنان زدن یا بدان گزیدن یا شکستن دندان او را. || خوابانیدن و برجستن بر آن. || گذاشتن شتران را در چراگاه. || نیکو کردن سیاست و تیمار کسی را. || تصویر آن چیز کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). || سن علیه الدرع او الماء؛ ریخت آن را بر آن. (منتهی الارب). || زره به خویشتن فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). || رفتن در آن راه. || آرزومند طعام کردن کسی را چیزی. || ریختن خاک بر زمین. || بلند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بلند شدن. (المصادر زوزنی). || آب بر روی ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج).

سن. [س َ] (اِ) رستنی باشد که بر درختها پیچد و به عربی عشقه خوانند. (برهان) (آنندراج). عشقه بود که بر درخت پیچد. (لغت فرس اسدی) (تحفه ٔ حکیم مؤمن). || سان که مثل و مانند و رسم و عادت و طرز و روش باشد. || سنان. نیزه. (برهان) (آنندراج).

فرهنگ معین

سن

(~.) [فر.] (اِ.) صحنه نمایش.

دندان، عُمر،

(سَ) (اِ.) گیاهی است که بر درخت پیچد، عشقه، سرند، کشور.

(س) (اِ.) حشره ای است ریز با بال های کوچک و دهانی خرطومی شکل که آفت گندم است.

فرهنگ عمید

سن

مدتی که از عمر انسان یا جاندار دیگر گذشته باشد، مدت عمر و زندگانی،
* سن بلوغ: سنی که دختر یا پسر به رشد طبیعی برسد، حد رشد یا بلوغ دختر در دین اسلام نه‌سالگی و پسر چهارده سالگی است،
* سنِ تمییز: سنی که وقتی انسان به آن برسد نفع و ضرر خود را می‌شناسد،

در تئاتر، قسمتی از سالن که در آنجا نمایش اجرا می‌شود، صحنۀ نمایش،

حشره‌ای ریز و دارای بال‌های کوچک با دهانی به شکل خرطوم که با آن شیرۀ ساقه و خوشۀ جو یا گندم را می‌مکد و از بزرگترین آفات گندم و برخی درختان مانند سیب و گلابی است و برای دفع آن علاوه بر سَم از نوعی زنبور استفاده می‌شود،

عشقه، گیاهی که بر درخت می‌پیچد: هست بر خواجه پیخته زفتن / راست چون بر درخت پیچید سن (رودکی: ۵۰۵)،

حل جدول

سن

دندان عرب

آفت غلات

صحنه تئاتر

مدت عمر

دور نمای عمر

دورنمای عمر

آفت گندم، صحنه تئاتر، دورنمای عمر، دندان عرب، مدت عمر، صحنه نمایش

صحنه نمایش

مترادف و متضاد زبان فارسی

سن

پرده، مجلس، صحنه، جایگاه وقوع حادثه، رویداد، حادثه، واقعه، گزارش، شرح، عمر، آفت گندم، دندان

فارسی به انگلیسی

سن‌

Age, Saint, Scene, Years

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

سن

عمر

عربی به فارسی

سن

دندان , دندانه , نیش , دارای دندان کردن , دندانه دار کردن , مضرس کردن

ترکی به فارسی

سن

تو

گویش مازندرانی

سن

سال سن

فرهنگ فارسی هوشیار

سن

محل نمایش، صحنه نمایش سال، عمر، زندگانی، دندان

فرهنگ فارسی آزاد

سن

سِنّ، عُمْر- دَندان (جمع: اَسْنان- اَسِنَّه- اَسُنّ)

سِنّ، (سَنَّ- یَسُنُّ) وضع کردن (قانون)، قرار دادن- سهل و آسان کردن- اجرا کردن- اداره کردن با حُسْن تدبیر- تصویر کردن- تیز کردن- صیقل دادن- جریان یافتن

فارسی به ایتالیایی

سن

palcoscenico

età

فارسی به آلمانی

سن

Alter [noun], Mit sand bestreuen, Sand (m)

معادل ابجد

سن

110

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری