معنی سنجاب

لغت نامه دهخدا

سنجاب

سنجاب. [س ِ / س َ] (اِ) جانوری است معروف از موش بزرگتر و از پوست آن جانور پوستین سازند و آنرا از ترکستان آورند. (برهان). نام جانوری است که از پوست آن پوستین سازند. جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین کنند. (بحر الجواهر). جانوری است بزرگتر از موش و کوچکتر از گربه، مویش در نهایت نرمی و نزاکت و از پوست آنها پوستین گرانبها سازند و این بیشتر در بلاد صقالبه و ترک باشد. (آنندراج). حیوانی است چون سمور و موی آن از سمور نرم تر است، برنگ خاکستر و از آن بطانه ٔ جامه ٔ زمستانی کنند. این کلمه به گفته ٔ ثعالبی فارسی معرب است. جانورکی که پشم آن رنگ خاکستری دارد و از پوست آن جامه های موئین کنند. و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 50 شود:
و از او (از ولایت تبت) مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سنجاب. (حدود العالم). و از این ناحیت (تغزغز) مشک بسیار خیزد روباه سیاه و سرخ و ملمع، موی سنجاب، سمور، قاقم، فنک، سبیجه، ختو و غژغاو. (از حدود العالم چ دانشگاه تهران ص 276).
تو گفتی گرد زنگار است بر آئینه ٔ چینی
تو گویی موی سنجاب است بر پیروزه گون دیبا.
فرخی.
نتوان کرد از کدو گوزاب
نه زریکاشه جامه ٔ سنجاب.
عنصری.
همی تا سمور است و سنجاب چین
جز از آن نپوشد کسی پوستین.
اسدی.
تخم اگر جو بود جو آرد بر
بچه سنجاب زاید از سنجاب.
ناصرخسرو.
به حرص خواسته ورزیم تا شود بر ما
وبال خواسته چونانکه موی بر سنجاب.
سوزنی.
هوا پشت سنجاب بلغار گردد
شمر سینه ٔ باز خزران نماید.
خاقانی.
تن سیمینش میغلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب.
نظامی.
امیران ارمک سلاطین اطلس
گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب.
نظام قاری (دیوان ص 20).
|| نوعی از پوستین. (دهار). پوستین معروف خاقانی کبود. (فرهنگ رشیدی): جنس پوستین پوشش ملوک و بازپسین پوستین ها اندر گرمی سنجاب و قاقم باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
سنجاب در بر می کنم یک لحظه بی اندام او
چون خارپشتم گوئیا سوزن در اعضا میرود.
سعدی.
ای که پهلو بشکم داری و سنجاب و سمور
آنکه بر پوستکی خفته ز حالش یاد آر.
نظام قاری (دیوان ص 14).
|| پوست سنجاب. (غیاث):
ز سنجاب و قاقم ز موی سمور
ز گستردنیها ز کیمال و بور.
فردوسی.
ز باد سرد بداندیش تست پنداری
که سال و ماه فلک در لباس سنجابست.
ظهیرالدین فاریابی.
در بر آن کسوت سنجاب نه دور از کارست
آبگرمی بزمستان چه کند رغبت یار.
نظام قاری (دیوان ص 14).
گرچه روبه پوستینی معظمست
پیش سنجابست و قاقم مسخره.
نظام قاری (دیوان ص 24).
|| نهالی یا لباسی که از پوست سنجاب سازند:
در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است.
سعدی.
خارست بزیر پهلوانم
بی روی تو خوابگاه سنجاب.
سعدی.
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب.
حافظ.
|| کنایه از سبزه. || کنایه ازشب است که نقیض روز باشد. (برهان). || دراین شعر منوچهری ظاهراً مراد سپیده و روشنی صبح است و فاعل بپوشید سپیده دم است یعنی سحرگاهان:
سپیده دم از بیم سرمای سخت
بپوشید بر کوه سنجابها.
منوچهری.

فرهنگ معین

سنجاب

(سَ) (اِ.) پستانداری است از راسته جوندگان کمی کوچک تر از گربه با دُمی دراز و پر مو.

فرهنگ عمید

سنجاب

جانور پستاندار و کوچک از راسته جوندگان با پوست نرم و پرمو به رنگ کبود یا خاکستری، و دُم دراز و پرمو که بیشتر در جنگل‌ها و روی درختان به سر می‌برد و خوراکش دانه‌ها و میوه‌های سخت از قبیل فندق، بلوط و گردو است،
پوست این حیوان،
* سنجاب پرنده: (زیست‌شناسی) نوعی سنجاب که از فراز درختان و جا‌های بلند مانند چتربازان به زمین فرود می‌آید،

حل جدول

سنجاب

وروره

فارسی به انگلیسی

تعبیر خواب

سنجاب

سنجاب درخواب، مردی غریب توانگر باشد و پوست و مو و استخوان وی به خواب، مال و خواسته و گوشت او مال مردی غریب بود. اگر بیند که سنجاب را بکشت و پوست باز کرد، دلیل که مالِ مردی غریب را تباه کند. یا به غضب بستاند. - محمد بن سیرین

اگر دید سنجاب را جبه کرد و از گردن او خون روان گردید، دلیل که مال مردی غریب بستاند. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

عربی به فارسی

سنجاب

موش خرمای زمینی , سنجاب راه راه , موش خرما , سنجاب یا خز موش

فرهنگ فارسی هوشیار

سنجاب

نام جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین درست کنند، حیوان کوچکی که دم پهن دارد و غذایش گردو و فندق و بلوط است

فرهنگ فارسی آزاد

سنجاب

سِنْجاب- سُنْجاب، (بفارسی سَنْجاب) جانوری است دانه خور و جونده، کوچکتر از کربه و خاکستری رنگ که پوست نرم و لطیف آن برای لباس بکار می رود،

معادل ابجد

سنجاب

116

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری