معنی سنجیدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
وزن کردن، اندازه گرفتن، ارزش چیزی را تعیین کردن، چیزی را با چیزی مقایسه کردن. [خوانش: (سَ دَ) (مص م.)]
فرهنگ عمید
اندازه گرفتن،
چیزی را با چیز دیگر مقایسه کردن،
[قدیمی] وزن کردن،
[قدیمی] برابر کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
مقایسه کردن، سبک سنگین کردن، ارزیابی کردن، ارزشیابی کردن، اندازه گرفتن، اندازهگیری کردن، پیمودن، وزن کردن، توزین کردن
فارسی به انگلیسی
Assay, Assess, Balance, Evaluate, Examine, Gauge, Judge, Measure, Ponder, Quantify, Rate, Test, Time, Weigh
فارسی به عربی
تامل، تجربه، زن، قیم، متر، متعمد، محاوله، مقاله
تعبیر خواب
اگر کسی بیند ترازوی در دست داشت و چیزی می سنجید، دلیل که میان مردم حکم کند و داوری نماید. اگر بیند چیزی سخت می پیمود، اگر از اهل علم است، دلیل است قاضی شود، اگر از اهل علم نبود، به قاضی محتاج شود از بهر داوری. - محمد بن سیرین
چیزی سنجیدن بر چهار وجه است. اول: حکم راست. دوم: نیکوئی. سوم: محتاج شدن به داوری. چهارم: حاکم شدن. اگر بیند چیزی راست بسنجید، تاویلش به خلاف این بود. - امام جعفر صادق علیه السلام
فرهنگ فارسی هوشیار
برابر کردن، مقایسه کردن، وزن، اندازه
فارسی به آلمانی
Probieren [verb], Versuchen, Wiegen
واژه پیشنهادی
سختن
معادل ابجد
177