معنی سنمار

لغت نامه دهخدا

سنمار

سنمار. [س ِ ن ِم ْ ما] (ع اِ) ماه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ماه و قمر. (ناظم الاطباء). || مردی که بشب خواب نکند. || دزد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).

سنمار. [س ِ ن ِم ْ ما] (اِخ) معماری رومی که قصر خورنق را برای نعمان بن منذر بساخت. نعمان برای آنکه وی کاخی نظیر آن یا بهتر از آن برای دیگری نسازد دستور داد تا او را از فراز کاخ بر زمین افکندند و «جزاء سنمار» (پاداش سنمار) از این رو در عرب مثل شده است. (فرهنگ فارسی معین). نام شخصی بود رومی که قصر خورنق را او ساخته است. و سنمار خورنق را چنان ساخته بود که در شبانروزی بچند رنگ مختلف میشد؛صبح دم کبود بود و در نیم روز سفید مینمود و بوقت عصرزرد میشد. چون تمام گردید او را خلعتی فاخر و نعمتی وافر دادند. از آن بغایت خوش وقت شد و گفت: اگر میدانستم که ملک این چنین احسان میکند عمارتی به از این میساختم، چنانکه آفتاب بهر طرف که سیر نماید آن قصر بدان جانب میل کند. نعمان بتصور آنکه مبادا برای دیگری از ملوک بهتر از این بسازد حکم فرمود تا او را بربالای قصر برده بزیر انداختند. (برهان) (آنندراج). بضرورت شعر به سکون و مخفف میم آمده است:
بخشش خورشید تام باشد از عمر
گربکشندم بسان سنجر و سنمار.
؟ (از لغت نامه اسدی).

حل جدول

سنمار

معمار رومی قصر خورنق

معمار کاخهای خورنق

معمار کاخ های خورنق

معادل ابجد

سنمار

351

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری