معنی سنگسار کردن

لغت نامه دهخدا

سنگسار کردن

سنگسار کردن. [س َ ک َ دَ] (مص مرکب) رجم. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). معروف است برای تنبیه مقصرین و کسانی که به بت پرستی گرائیده و اشخاصی که سبت را تدنیس نموده ومرتکب فواحش میشدند یا سر از حکم والدین بدرمی بردند، ایشان را از شهر بیرون کشیده دست و پای آنان را محکم می بستند؛ اول کسی که سنگ میزد شاهدانی بودند که دیده یا علم کامل بر این مطلب داشتند و مابقی به اندازه ای میزدند که مقصر می مرد. (از قاموس کتاب مقدس).
طاعت تو چون نماز است و هر آن کس کزنماز
سر بتابد بی شک او را کرد باید سنگسار.
فرخی.
پس طلب کردند مردی را یافتند که زنا کرده است آن مرد را بیاوردند و سنگسارش کردند. (قصص الانبیاء ص 130).
یکبار تو سنگسارمان کن
چون می دانی که بت پرستم.
سیدحسن غزنوی.
قبله ٔ من خاک بتخانه ست هان ای طیر هان
سنگسارم کن که من هم کعبه کن هم کافرم.
خاقانی.
وجود تو خود آیت نیک بار
کند نیک ادراک را سنگسار.
نظامی.
هر ترازو که گرد زر گردد
سنگسار هزار در گردد.
نظامی.

حل جدول

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

سنگسار کردن

(مصدر) اجرای عمل سنگسار رجم.

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

سنگسار کردن

665

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری