معنی سنگ زر آزمای طلا

لغت نامه دهخدا

سنگ زر

سنگ زر. [س َ گ ِ زَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) محک. (غیاث) (آنندراج). سنگی که ریزه های زر بر آن باشد یا با زر نقش شده باشد:
قلم بگیر که سنگ زر است نوک قلم
بدو پدید شودمان که تو کهن گرهی.
ناصرخسرو.
از بس که خازن تو بزوار زر دهد
باشد چو سنگ زر کف دستش بزرنگار.
سوزنی.
|| مثقال و آن یک دوم و سه سبع درم بوده است. (یادداشت بخط مؤلف).


کوشش آزمای

کوشش آزمای. [ش ِ زْ / زِ] (نف مرکب) جنگ آزمای. جنگجو. جنگ کننده:
جان را به آزمایش تیغ اجل برد
هر دشمنی که با تو بود کوشش آزمای.
سوزنی.


دروغ آزمای

دروغ آزمای. [دُ زْ / زِ] (نف مرکب) دروغ آزما. آزماینده ٔ دروغ. دروغگو. کذاب:
نکوهیده باشد دروغ آزمای
سوی بندگان و بسوی خدای.
ابوشکور.
به گفتار مرد دروغ آزمای
کسی بر تو از تو گرفتست جای.
فردوسی.
دروغ آزمای است چرخ بلند
تو دل را به گستاخی اندر مبند
مکن دوستی بادروغ آزمای
همان نیز با مرد ناپاک رای.
فردوسی.
زبانی که باشد بریده ز جای
از آن به که باشد دروغ آزمای.
اسدی.
هر آن کس که باشد دروغ آزمای
نکوهیده باشد به نزد خدای.
شمسی (یوسف و زلیخا).


بخت آزمای

بخت آزمای. [ب َ زْ/ زِ] (نف مرکب) رجوع به بخت آزما شود:
بعد بسی گردش بخت آزمای
او شده وآوازه ٔ عدلش بجای.
نظامی.


شاه آزمای

شاه آزمای. [زْ / زِ] (نف مرکب) آزماینده ٔ شاه. امتحان کننده ٔ شاه:
پژوهنده ای بود حجت نمای
در آن انجمن گشت شاه آزمای.
نظامی.


رزم آزمای

رزم آزمای. [رَ آ زْ / زِ] (نف مرکب) رزم آزما. آنکه جنگها دیده. جنگ آزموده. باوقوف در فن جنگ. (فرهنگ فارسی معین). رزم آور. جنگ آور. جنگ دیده. جنگ آزمای:
بشد پیش سهراب رزم آزمای
بر اسبش ندیدم فزون زآن بپای.
فردوسی.
چو گرسیوز و جهن رزم آزمای
که بد تخت توران ز ایشان بپای.
فردوسی.
دگر رام برزین رزم آزمای
کجا زابلستان بدو بد بپای.
فردوسی.
چو آن دید گستهم رزم آزمای
بکردار آتش برآمد ز جای.
فردوسی.
گزین کن دلیران رزم آزمای
فرست آن سپاه دگر باز جای.
اسدی.
وز آن روی کابلشه از مرغ و مای
جهان کرد پر گرد رزم آزمای.
اسدی.
و رجوع به رزم آزما و مترادفات کلمه شود.


دست آزمای

دست آزمای. [دَ زْ / زِ] (نف مرکب) دست آزماینده. آزماینده با دست:
سوادش حروفیست دست آزمای
همان آب اومعنی جانفزای.
نظامی.
به شمشیر گشتند دست آزمای
در آن هم نشد قالبی زخم سای.
میرخسرو (از آنندراج).
|| (ن مف مرکب) آزموده. (ناظم الاطباء). آزماییده ٔ دست. آزموده ٔ دست. || (اِمص مرکب) دست آزمایی به معنی مصدری. (از آنندراج):
بسی حمله کردند دست آزمای
سر بخت کس درنیامد ز پای.
نظامی.
- دست آزمای کردن، دست آزمایی. آزمایش کردن:
چه کم دیدی از ما به فرزانگی
در آیین مردی و مردانگی
که با خصم ما کرده دست آزمای
بسوی زبونی شوی رهنمای.
میرخسرو (از آنندراج).
- دست آزمای نمودن، دست آزمایی. آزمایش نمودن:
اگر چرخ گردان خطایی نمود
بدین خانه دست آزمایی نمود.
نظامی.

فرهنگ فارسی هوشیار

سنگ زر

محک، سنگی که ریزه های زر بر آن باشد


آزمای

(اسم) در ترکیبات بمعنی آزماینده آید: رزم آزمای نبرد آزمای زور آزمای.


طبع آزمای

وروم آزمای

فرهنگ معین

سنگ زر

(سَ گِ زَ) (اِمر.) نک محک.

فارسی به عربی

نام های ایرانی

طلا

دخترانه، طلا، فلزی زرد رنگ و نسبتاً نرم، زر

معادل ابجد

سنگ زر آزمای طلا

436

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری