معنی سهم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(سَ) [په.] (اِ.) ترس، هراس، هول.
تیر؛ جمع سهام، بهره، نصیب، الارث سهم هر یک از ورثه از ارثیه. [خوانش: (~.) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
ترس، بیم، هراس: شمیده من در آن میان باده / ز سهم دیو و بانگ هایهای او (منوچهری: ۹۳)،
[جمع: اَسهُم و سُهمان و سهام] (اقتصاد) بهرۀ هریک از شرکا که در مال یا هزینه مشترک هستند،
(نجوم) یکی از صورتهای فلکی شمالی که دارای پنج ستاره است،
[جمع: سهام] [قدیمی] تیری که با کمان بیندازند،
[قدیمی] تیری که در قرعهکشی به کار ببرند،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
بهره، بخش، دانگ
مترادف و متضاد زبان فارسی
بهر، بهره، حصه، قسمت، نصیب، بیم، ترس، دهشت، خوف، هراس، هول، هیبت، شکوه، هیمنه، جذبه، پیکان، تیر، خدنگ، فلش، قرعه
فارسی به انگلیسی
Allotment, Distribution, Dole, Moiety, Part, Percentage, Plate, Portion, Proportion, Ration, Role Or Rôle, Share, Slice, Tranche
فارسی به ترکی
hisse, pay
فارسی به عربی
جزء، حصه، شریحه، قطعه، مساهمه
عربی به فارسی
پیکان , موجودی , مایه , سهام , به موجودی افزودن
گویش مازندرانی
واهمه ترس، اندازه، مقدار
فرهنگ فارسی هوشیار
جمع آن سهام است، بهره، نصیب، تیری که در قرعه کشی بکار برند
فرهنگ فارسی آزاد
سَهم، تیر- تیرکمانی- تیری که برای قرعه کشی بکار می بردند، نصیب- قسمت- حصه و سهم تجاری (در فارسی تجارتی مصطلح است)، (جمع: سِهام- اَسْهُم- سُهْمَه- سُهْمان)
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Anteil (m), Portion (f), Stück (n), Teil (m), Zuteilen
معادل ابجد
105