معنی سهم گمشده، آسمان هشتم

حل جدول

سهم گمشده ، آسمان هشتم

فیلمی از حسن نجفی


سهم گمشده، آسمان هشتم

فیلمی از حسن نجفی


آسمان هشتم

فیلمی از حسن نجفی


کارگردان فیلم سهم گمشده

حسن نجفی

لغت نامه دهخدا

سهم

سهم. [س َ] (اِ) پهلوی «سهم » (ترس، وحشت) از «سم » پارسی باستان «چت - من » = ایرانی باستان «تراس - من » سَم از پارسی باستان «چه - من » = ایرانی باستان «چه من » = ایرانی باستان «ثراه - من » از «ثراه » آریایی «تراس » (لرزیدن - ترسیدن). رجوع به نیبرگ ص 199 و به سهمگین و سهمناک شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). ترس. بیم. (برهان) (فرهنگ رشیدی). بیم. خوف. (غیاث). ترس. بیم. هراس. هول. خوف. (ناظم الاطباء). هیبت:
دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست
با نهیب و سهم این آوای کیست ؟
رودکی.
چو از دور دیدش بر آن سهم و خشم
پر از خاک روی و پر ازگرد چشم.
فردوسی.
چو اسفندیار آن گو پیلتن
خداوند او رنگ و با سهم تن.
فردوسی.
ز سهم نامش دست دبیر سست شود
چو کرد خواهد بر نامه نام او عنوان.
فرخی.
ملوک را قلم و تیغ برترین سهمی است
بترسد از قلم و تیغ شیر شرزه ٔ نر.
فرخی.
از بیم تو بهراسد در چرخ ستاره
پنهان شود از سهم تو در سنگ شراره.
منوچهری.
بدو منقار، زمین چون بنشیند بکند
گویی از سهم کند نامه نهان بر سر راه.
منوچهری.
همان سهم تو سهم اسفندیار
همان عدل تو عدل نوشیروان.
منوچهری.
تن پیل دارد توان پلنگ
دل و زهره ٔ شیر و سهم نهنگ.
اسدی.
همی در پیش برخواهم گرفتن
رهی با سهم دوزخ هول محشر.
مسعودسعد.
از سهم روی و بانگ کریه و نفیر او
هر زنده گوش و چشم همی داشت کور و کر.
مسعودسعد.
و هیبت و سهم او چنان بود که مدتی مرگ او پوشیده ماند وکس نیارست پرسیدن. (مجمل التواریخ و القصص).
درآمد همچو مرغ تاب دیده
که بود آن سهم را در خواب دیده.
نظامی.
صدهزاران کشتی با هول و سهم
تخته تخته گشته در دریای وهم.
مولوی.

سهم. [س ُ هَُ] (ع اِ) خطوط شعاع. || تشنگی. || حرارت. سخت. || مردمان عاقل و حکیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

سهم. [س َ] (ع مص) قرعه زدن. (دهار). قرعه بردن. (تاج المصادر بیهقی). || (اِخ) صورتی است فلکی از صورشمالی. دارای پنج کوکب بین منقار دجاجه و بین نسر طایر در داخل کهکشان بزرگ. پیکان آن بسوی مشرق است. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ) آن تیر که بدان قمار کنند. ج، اسهم، سهام. (مهذب الاسماء). تیر قمار. (دهار). تیر قرع. ج، سهام. (منتهی الارب). تیر قرعه. (ناظم الاطباء). || تیر پیکان دار. (برهان). تیر که از کمان رها کنند. (غیاث). تیر. (فرهنگستان) (دهار) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء):
کارش چو کار آصف و امرش چو امر جم
سهمش چو سهم رستم و سهم سفندیار.
فرخی.
خون جگر ز دیده ببارد بجای اشک
هر تن که او ز سهم تو خسته جگر شود.
مسعودسعد.
|| حصه. بهر. (غیاث): ممالک عراق، خوزستان، فارس، کرمان و دیگر مواضع که در تدبیر دیوان او بود بر سه سهم قسمت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
از شکافی که نداند هیچ وهم
صاحب خانه ندارد هیچ سهم.
مولوی.
|| از نظر تجارتی سندی که مبین تملک حصه ای معین در شرکتها میباشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قانون تجارت شود. || در معاملات مردمان و مسافتهای ایشان مقدار شش ذرع است. || سنگی است که بر در خانه ای که برای صید شیر بنا کنند گذارند و چون شیر در خانه درآید در آن خانه بدان سنگ بند گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


گمشده

گمشده. [گ ُ ش ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) مفقود. فقید. یاوه. یافه. هرزه. خله. گم گشته. (یادداشت مؤلف). ضالَّه. (دهار) (منتهی الارب). ضال َّ. (ترجمان القرآن):
ای گمشده و خیره و سرگشته کسایی
گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال.
کسایی.
هر سر که کند قصد که تا سر بکشد زو
سر گمشده بیند چو کشد دست به سر بر.
سنایی.
تو عمر گمشده ٔ من به بوسه باز آور
که بخت گمشده ٔ من زمانه بازآورد.
خاقانی.
دل گمشده ام کجا ندانم
جای دل گمشده تو دانی.
خاقانی.
گم شد آن گنج جوانی که بسی کم کم داشت
از پی گمشده تاوان به خراسان یابم.
خاقانی (دیوان ص 296).
ای گمشده آهوی ختایی
هم ز آبخور ختات جویم.
خاقانی.
چون گمشده دید هم ترازو
گه دست گزید و گاه بازو.
نظامی.
من گمشده ام مرا مجوئید
با گمشدگان سخن مگوئید.
نظامی.
بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. (گلستان سعدی).
- گمشده بخت، بدبخت. بی بخت:
ایاگمشده بخت و بیچارگان
همه زار و غمخوار و آوارگان.
فردوسی.
ز گرگین سخن رفت با شهریار
از آن گمشده بخت بدروزگار.
فردوسی.
که ای گمشده بخت از آزادگان
که گم باد گودرز گشوادگان.
فردوسی.
- گمشده ٔ لب دریا، کنایه از کسی که شناوری و آب ورزی نداند و در آب غرق شود. (برهان):
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد.
حافظ.
- گمشده نام، بی نام. کسی که نام او محو شده و از بین رفته است:
یکی گمشده نام فرشیدورد
چه در بزمگاه و چه اندر نبرد.
فردوسی.


هشتم

هشتم. [هََ ت ُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) آنچه در مرتبه ٔ هشت قرار گیرد، پیش از نُه و پس از هفت.

فرهنگ فارسی آزاد

سهم

سَهم، تیر- تیرکمانی- تیری که برای قرعه کشی بکار می بردند، نصیب- قسمت- حصه و سهم تجاری (در فارسی تجارتی مصطلح است)، (جمع: سِهام- اَسْهُم- سُهْمَه- سُهْمان)

فرهنگ معین

سهم

تیر؛ جمع سهام، بهره، نصیب، الارث سهم هر یک از ورثه از ارثیه. [خوانش: (~.) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

سهم

ترس، بیم، هراس: شمیده من در آن میان باده / ز سهم دیو و بانگ های‌های او (منوچهری: ۹۳)،

فرهنگ فارسی هوشیار

هشتم

عدد ترتیبی برای هشت، درمرتبه هشت: ((باب هشتم درلطایف اشعارآل طاهر. . . ))

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سهم

بهره، بخش، دانگ

فارسی به عربی

سهم

جزء، حصه، شریحه، قطعه، مساهمه

معادل ابجد

سهم گمشده، آسمان هشتم

1371

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری