معنی سو
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
طرف، جانب، کنار،
[قدیمی] نزد،
روشنایی،
سود، نفع،
آب،
بدی، شر، آفت، فساد،
(صفت) بد،
* سوء استفاده: بهرهبرداری بد،
* سوء تفاهم: بد درک کردن، بد دریافتن امری یا عملی،
* سوء حال: [قدیمی]
بدی حال، بدحالی،
تنگدستی،
* سوء خط: [قدیمی] بدی خط و بهره، تیرهبختی،
* سوء خلق: [قدیمی] بدخلقی، بدخویی،
* سوء سابقه: پیشینۀ بد، بدی پیشینه،
* سوء ظن: گمان بد، بدگمانی،
* سوء عمل: [قدیمی] بدی کردار، بدکرداری،
* سوء نیت: نیت بد، اندیشۀ بد در کاری یا دربارۀ کسی،
* سوء هضم: (پزشکی) عارضهای که به دلیل اختلال در هضم غذا بروز میکند، بدی گوارش، ترشا، تخمه،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
جانب، جهت، راستا، زی، نزد، کنار، سمت، سون، سوی، صوب، طرف، قبل، گوشه، وجه، پرتو، روشنایی، نور، سود، منفعت، نفع، خیال، گمان، توان بینایی، دید
فارسی به انگلیسی
Flank, Orientation, Part, Ray, Sou, Stead, Way
فارسی به عربی
اتجاه، جانب، نصف، اِتِّجاهٌ
گویش مازندرانی
شکار در شب – پسوندی است
روشنی آتش افروختن
طرف – جهت
کنج زاویه
سایش تیز کردن ابزار در اثر سایش
عادتی را از کسی ارث بردن، ریشه، اصل و تبار
فرهنگ فارسی هوشیار
پهلوی، جانب، طرف، خارج، کنار، جهت
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Halb, Hälfte (f), Rand (m), Seite (f)
معادل ابجد
66