معنی سوا

لغت نامه دهخدا

سوا

سوا. [س َ] (اِ) جدا. سیوا [در لهجه ٔ خراسانی]. رجوع به سوا کردن شود.

سوا. [س َ] (ع ص، اِ) سَواء. برابر. برابری. (غیاث). سواء. یکسان. برابر.
- سلیمان سوا، سلیمان مانند. همتای سلیمان:
آن کو بملک و فصل خطاب و بحکم عدل
امروز با گذشته سلیمان سوا شده ست.
ناصرخسرو.
رجوع به سواء شود.

فرهنگ عمید

سوا

جداگانه،
(حرف اضافه) کلمۀ استثنا، غیر، جز، مگر، سوا،
(اسم) [قدیمی] عدل،
[قدیمی] یکسان، برابر،

حل جدول

سوا

جدا، منفک

جدا از هم

منفک

جدا از هم، منفک

مترادف و متضاد زبان فارسی

سوا

بجز، جدااز، جداگانه، جز، علی‌حده، غیراز، منتزع، وا، جدا، برابر، معادل، یکسان

فارسی به انگلیسی

سوا

Aloof, Apart, Dis-

فارسی به عربی

سوا

علی حده، منفصلا

گویش مازندرانی

سوا

جدا جداگانه

روستایی از ناییج نور

فرهنگ فارسی هوشیار

سوا

‎ (اسم) وسط میانه، یکسان معادل برابر، جز مگر غیر (از) : از دودمان سطنت سوای او و شاه شجاع پسرش دیاری نماند (عالم آرا) .

فارسی به آلمانی

سوا

Abseits; getrennt

معادل ابجد

سوا

67

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری