معنی سواران
لغت نامه دهخدا
سواران. [س َ] (اِخ) دهی است از دهستان عرب خانه ٔ بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 134 تن سکنه و آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت، مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سواران آب
سواران آب. [س َ ن ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از گنبدهای آب که به تازی حباب گویند و افراس آب و افراسیاب مرادف است. (آنندراج). حبابهای آب. (غیاث اللغات). کنایه از حباب است و آن قبه ای باشد شیشه مانند که در وقت باریدن باران بروی آب بهم میرسد:
خاک بر آن دایره کز هیچ باب
گرد نخیزد ز سواران آب.
امیرخسرو.
|| موج آب. (برهان).
باب سواران
باب سواران. [س َ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه. شهرستان جیرفت 30هزارگزی باختر ساردوئیه سر راه فرعی ساردوئیه به راین. سکنه ٔ آن 24 تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
هامون سواران
هامون سواران. [س َ] (اِخ) دریاچه ای است در سیستان مجاوردریاچه ٔ هامون که بوسیله ٔ باطلاق نیزار به دریاچه ٔ هامون متصل شده است. (مشخصات جغرافیای طبیعی ایران ترجمه ٔ گل گلاب ص 78). رجوع به هامون (دریاچه ٔ...) شود.
کانی سواران
کانی سواران. [س َ] (اِخ) دهی است از دهستان کارود بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع در 46هزارگزی شمال خاوری کامیاران و 8هزارگزی شمال قورق، ناحیه ای است کوهستانی سردسیر و دارای 470 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات، توتون، لبنیات، است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
سواران در بالا
سواران در بالا. [س َ دَ] (اِخ) دهی است از دهستان آبسرده ٔ بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
حل جدول
فرهنگ معین
(~. سَ) [تر - فا.] (اِ.) گروهی که از طرف دولت مامور حفاظت راه ها و جاده ها می شوند تا مسافران و کاروان ها را از شر قاطعان طریق محفوظ دارند، امنیه، ژاندارم.
فارسی به عربی
موکب
معادل ابجد
318