معنی سواره
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
سوار، (ق.) مقابل پیاده. ~ [خوانش: (سَ رِ) (ص. اِ.)]
(سُ رِ) [فر.] (اِ.) مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی، شب نشینی مجلل.
فرهنگ عمید
کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد، سوار،
(قید) در حال سوار بودن، به حالت سواری،
مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است،
حل جدول
راکب
فارسی به انگلیسی
Horse, Mounted, Soiree, Soirée
معادل ابجد
272