معنی سوخته دل

لغت نامه دهخدا

سوخته دل

سوخته دل. [ت َ / ت ِ دِ] (ص مرکب) اندوهگین. غمناک. محنت دیده. کسی که در کشاکش دوران رنج و آزار فراوان بدو رسید باشد:
همه در انده من سوخته دل
همه در حسرت من خسته جگر.
فرخی.
درازتر ز غم مستمند سوخته دل
کشیده ترز شب دردمند خسته جگر.
فرخی.
بر مشهد او که موج خون بود
آن سوخته دل مپرس چون بود.
نظامی.
گر سوخته دل نه خام رایی
چون سوختگان سیه چرایی.
نظامی.
کو حریفی کش و سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد.
حافظ.

فرهنگ عمید

سوخته دل

دل‌سوخته، آزرده‌دل، غمناک،
ستمدیده،
مصیبت‌دیده،

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

سوخته دل

غمناک، اندوهگین، محنت دیده

معادل ابجد

سوخته دل

1105

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری