معنی سوز
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِ.) سوزش.
فرهنگ عمید
باد بسیارسرد،
[مجاز] غم بسیار،
(بن مضارعِ سوختن) = سوختن
سوزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جانسوز، جهانسوز، خانمانسوز، دلسوز،
(اسم مصدر) سوزش،
(اسم مصدر) [قدیمی] اشتعال،
[قدیمی] آتش،
* سوزوساز: [مجاز] صبر و بردباری در برابر ناکامیها و مصیبتها،
* سوزوگداز: [مجاز] بیتابی و بیقراری،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
التهاب، حرارت، سوزش، برد، سرما، رشک، کینه، اشتیاق، شور، داغ، درد، عشق
فارسی به انگلیسی
Teeth
فارسی به عربی
انفجار
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
سوزش، سوزنده
فارسی به آلمانی
Feuerfest [adjective]
معادل ابجد
73