معنی سوزان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
سوزنده، ملتهب. [خوانش: (ص فا.)]
فرهنگ عمید
سوزنده، درحال سوختن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آتشین، حار، داغ، سوزنده، گرم، محترق، مشتعل، ملتهب، تبدار،
(متضاد) بارد، پرسوزوگداز، پرسوز، سوزناک، شدید، زایدالوصف
فارسی به انگلیسی
Ablaze, Afire, Alight, Fiery, Flaring, Peppery, Sweltering
فارسی به عربی
شدید الحراره، متحمس، مشتعل
نام های ایرانی
دخترانه، سوزنده، ملتهب، سوزاننده
گویش مازندرانی
سوزاننده، سوز
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) سوزنده محرق، ملتهب
فرهنگ پهلوی
نام زن رامشگر تورانی
فارسی به آلمانی
In flammen
معادل ابجد
124