معنی سوزمانی
لغت نامه دهخدا
سوزمانی. (ص) زن تبه کار. لولی. لوری. کولی. غربال بند. قرشمال. چیگانه. غربتی. (یادداشت بخط مؤلف). || دشنامی است سخت بی ادبانه زن را. (یادداشت بخط مؤلف).
فرهنگ معین
(زْ) (اِمر.) زن کولی.
فرهنگ عمید
بدکاره، روسپی،
[قدیمی] کولی،
[قدیمی] زن کولی،
[قدیمی] طایفهای از کولیان بیابانگرد،
حل جدول
زن کولی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدکاره، فاحشه، روسپی، جنده، سوزهمانی،
(متضاد) عفیف، نجیب
فرهنگ فارسی هوشیار
دخترک آتش پاره.
معادل ابجد
174