معنی سوسنی

لغت نامه دهخدا

سوسنی

سوسنی. [سو س َ] (اِخ) ازایلات ساکن اطراف مهاباد. (جغرافیای سیاسی ص 109).

سوسنی. [سو س َ] (ص نسبی) اسب کبود. || هر شی ٔ که کبود و نیلی باشد. (غیاث) (آنندراج). رنگ کبودی که به سبزی زند. (یادداشت بخط مؤلف). برنگ گل سوسن. آسمانجونی. (یادداشت بخط مؤلف).


خنگ سوسنی

خنگ سوسنی. [خ ِ گ ِ سو س َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از تیغ و شمشیر است. (یادداشت بخط مؤلف):
بهر آن خنگ سوسنی دشمن
جای سازد ز آخر گردن.
امیرخسرو.


اشهب سوسنی

اشهب سوسنی. [اَ هََ ب ِ سو س َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) از رنگهای اسب است، و آن هنگامی است که رنگ اسب زرد آمیخته به سپیدی باشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 19).

فارسی به انگلیسی

سوسنی‌

Lily, Lily-White

حل جدول

سوسنی

رنگ صورتی با ته‌رنگ بنفش

رنگ صورتی با ته رنگ بنفش


رنگ صورتی با ته رنگ بنفش

سوسنی


رنگ صورتی با تهرنگ بنفش

سوسنی

گویش مازندرانی

سوسنی

کبود و نیلی

فرهنگ عمید

سوسنی

کبودرنگ،

واژه پیشنهادی

انگلیسی به فارسی

fleury

سوسنی


crinoid

سوسنی شکل

معادل ابجد

سوسنی

186

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری