معنی سوف
لغت نامه دهخدا
سوف. [س َ ف َ] (ع حرف) حرف استقبال و مبنی بر فتح است و زمان آن درازتر از «س » است و بیشتر در وعید بکار رود و گاه در وعده بود. (از اقرب الموارد). سرانجام. زود و این حرفی است که بر فعل مستقبل آید. (منتهی الارب) (آنندراج). و در آن لغات است، سف و سو و سی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
سوف. [س َ] (ع مص) بوی کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِمص) صبر. شکیبایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
سوف. [س َ] (اِ) امید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): فلان یقتات السوف، فلان به امید زندگی میکند. (منتهی الارب). || انتظار. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(اِ.) نوعی ماهی است.
فرهنگ عمید
نوعی ماهی که در دریای خزر صید میشود،
حل جدول
ماهی دریای خزر
گویش مازندرانی
نوعی ماهی خزری
فرهنگ فارسی هوشیار
زود به زودی با امید زیستن یونانی دانایی نوعی ماهی است ماهی سوف. سپیدک. سوفار (1) . (اسم) هر ظرفی که از گل پخته باشند مانند سبو و تغار.
فرهنگ فارسی آزاد
سَوْفَ، بزودی- عنقریب- آید هنگامی که... (حرف استقبال است که قبل از فعل مضارع در آید.)
معادل ابجد
146