معنی سون
لغت نامه دهخدا
سون. [س َ / س ِ وُ / وَ] (اِ) مدح. ثنا. (برهان) (جهانگیری):
گر نشیند سخن ابن یمین در دل خلق
چه عجب آن سون توست که از جان برخاست.
ابن یمین (از جهانگیری).
سون. (اِ) طرف. جانب. سوی. (برهان) (آنندراج):
به چشم اندرم دید از رون توست
به جسم اندرم جنبش از سون توست.
عنصری.
و بر آن سون شهر تا به لب آب هیرمند. (تاریخ سیستان).
ز خون هفت دریا برآمد بهم
زمین از دگر سون برون داد غم.
اسدی.
گفت ای خواجه گرچه زآن سون شد
تا ز بند زمانه بیرون شد.
سنایی.
آن شنیدی که بود مردی کور
آدمی صورت و بفعل ستور
رفت روزی بسون گرمابه
ماند تنها درون گرمابه.
سنایی.
رجوع به سو و سوی شود. || شبیه. نظیر. (برهان). شبه. مانند. (جهانگیری). سان. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین).
چاه سون
چاه سون. [س ُ] (اِخ) دهی است از دهستان زاوه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه که در 72 هزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه واقع شده. دامنه و معتدل است و 187 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه و کرباس بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ عمید
سو، سوی، طرف، جانب، کنار: گفت ای خواجه گرچه زآن سون شد / نه ز بند زمانه بیرون شد (سنائی: ۱۸۷)،
گویش مازندرانی
حل جدول
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی هوشیار
ترکی به فارسی
پاییز
سخن بزرگان
بهتر است آدمی دوستی داشته باشد و او را از دست بدهد، تا اینکه هرگز به کسی مهر نورزیده باشد.
معادل ابجد
116